از جورِ چرخِ کجرَوِش، وز دستِ بختِ
واژگون
دارم دل و چشمی عجب؛ این جایِ غم، آن جویِ خون
دوش از تصادف، شیخ و من، بودیم در یک انجمن
کردیم از هر در سخن؛ او از جِنان، من از جُنون
از اشکِ خونین دلخوش ام، وز آهِ دل منّتکش ام
دایم در آب-و-آتش ام؛ هم از برون، هم از درون
میدید اگر خسرو چو من، رُخسارِ آن شیریندهن،
میکنْد همچو کوهکن، با نوکِ مژگان، بیستون
در این طریقِ پُرخطر، گم گشته خضرِ راهبر
اِی دل، تو چون سازی دگر، بیرهنما، بیره
code {
font-family: "Courier New", Courier, monospace;
font-weight: bold;
direction: rtl;
background: 0;
padding: 0;
}
از جورِ چرخِ کجرَوِش، وز دستِ بختِ
واژگون
دارم دل و چشمی عجب؛ این جایِ غم، آن جویِ خون
دوش از تصادف، شیخ و من، بودیم در یک انجمن
کردیم از هر در سخن؛ او از جِنان، من از جُنون
از اشکِ خونین دلخوش ام، وز آهِ دل منّتکش ام
دایم در آب-و-آتش ام؛ هم از برون، هم از درون
میدید اگر خسرو چو من، رُخسارِ آن شیریندهن،
میکنْد همچو کوهکن، با نوکِ مژگان، بیستون
در این طریقِ
ﺎﻫ ﺧﺪﺍ
ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮﺩﺳﺖِ ﺩﺮ ﺑﻨﺪﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﺮﺩ
ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ،ﺮﻩ ﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻨﺪ
ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ،ﺮﺳﻨﻪ ﺍ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﻋﺮﺎﻧ ﺭﺍ ﻣﻮﺷﺎﻧﺪ
ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ،ﻣﺸﻠ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﻨﺪ
ﻭﻗﺘ ﺩﺳﺘ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺎﺭ ﻣﺮ،ﺑﺪﺍﻥ ﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﺮ ﺗﻮ،ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ !
«چرا رسول خدا در غدیر قرآن را بالا نبُرد؟! چرا دست علی را بالا برد؟!»
کسی حرفی برای گفتن نداشت. رسول ادامه داد: «دست علی بالا رفت، چون دستِ علی دستِ قرآن است. دستِ علی دستِ خداست. دستِ علی دستِ هدایت است. کسی که دست علی را با طناب ببندد، انگار دستِ هدایتِ خدا را با طناب بسته! و این همان کلام رسول خداست که فرمودند علی مع الحق والحق مع علی.»
شیخ مالک گفت: «دستِ خدا؟! آیا این تعبیر کفر نیست؟!»
رسول گفت: «این تعبیری است که خلیفه دوّم برای امیرالمؤمن
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بیاجازهی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچههات را به مرزها فروخت
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجلههای خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پایبندِ تن نبود
توی واژهنامه جای جنگ،
باور کن این که قیمت تن ماهی به 15 هزار تومن هم رسیده تقصیر کنکوری ها نیست. :(یک کم یواش تر وحشییییی! :|
اینا سوال بودن بی انصاف؟! >_<
به خدا المپیاد هم دادیم اینطوری نبود... :/
تفو بر تو ای چرخِ گردون تفو!!
+ این آخرین پستِ اینجاست تا بعد از کنکور. حرفی؟ سخنی؟
یک
دستگاه خودروی وَن حامل زائران عراقی در جاده ملایر - اراک و نزدیکی شهر
زنگنه واژگون شد که پس از انتقال مصدومان به بیمارستان یکی از آنها جان
باخت.
این خودروی «ون» با 9 سرنشین هنگام بازگشت از مشهد در جاده ملایر -
اراک تردد می کرد که به علت لغزندگی سطح جاده و تردد با سرعت غیرمطمئنه در
سر پیچ، واژگون شد. هفت تن از سرنشینان این خودرو به صورت سطحی مصدوم شدند اما وضعیت جسمی 2 تن از آنها وخیم بود. یکی از مصدومان دچار شکستگی های متعدد بود و دیگر مصدو
امروز یک جورِ ملتهبی بود،
انگار حنجره ی های هر کداممان بلند گویی بود رسا، کِ عالم و آدم را بکشاند بِ دورِهمیِ نسبتن خصوصی و جمع و جورِ ما.
درُ دیوار هر کدام بِ بهانه ای شنیدند دعوت های ناخواسته ی مارا، بعضی ها از سر کنجکاوی آمدند، بعضی ها خندیدند و بِ نحوی دَک شدند و بعضی دیگر تلنگری بهشان خورد و آمدند و بعضی هامان هم کِ در هسته ی اصلی قرارِ اولیه بودیم.
خلاصه ی جمعمان؛ من، رِ، زِ، میم، سین و سین بودند.
قبل از بکاء را بِ گفتگوهای بی انتهایمان گذ
انواع قیامت های در جریان
904- و بیهوده نیست که سوره واقعه که همان قیامت است سخن از انواع شرابهائی است که به متقین نوشانده می شود از دست ربشان. که این همان مستی دمیدن روح است از دست اربابان عشق و عرفان، که این مستی در مومنان به شکلی بروز می کند و در کافران به شکل و ماهیتی دگر و در منافقان نیز خاص خودشان است. یکی اهل ذکر می شود و یکی عربده کش می گردد و یکی هم بمب به شکم می بندد و به میان مردم می رود و یا مردم را بمباران می کند. اینها انواع قیامتهاست که
راه نجات
936- در اینجا یک مسئله بسیار مهم پیش روی قرار می گیرد و آن اینکه آیا هر کسی که زین پس بخواهد از ضلالت و مرگ و نیستی نجات یابد بایستی همین راه و ورش و وقایعی را که بنده گذرانیده ام طی کند؟! هرگز! ابداً! برای سائرین این نجات بسیار بسیار آسانتر و سریعتر است و آن درک و تصدیق این معارف و حقایق و بینات است و سپس توبه و انابه و اصلاح اعمال و مسیر زندگی و اطاعت از حقوق و قوانین و معارفی که در این آثار در جریان زندگی مدرن درک می شود که هجرت از جمله آن
روستای دره بید بالا روستایی از توابع فریدن در 140 کیلومتری غرب اصفهان در منطقهای سرسبز با لالههای واژگون و شقایقهای سرخ در فصل بهار میباشد. این منطقه از قدیم شهرت زیادی داشته و گیاهانی مانند کما، کنگر، تره، کرفس، موسیر و شوید در آن میروید.
چشمه سفید، چشمه روغنی و چشمه آقاخان ازجمله چشمههای این دشت، روان هستند. روستای دره بید، قریهای بوده واقع در درهای سرسبز و پر از درختان وحشی بید که ساکنان آن در قلعهای که با برج و بارو محافظت
چشم هایم را بستم و در خیالم، به چیزهای لذت بخشی که این روزها لازمشان دارم، جان بخشیدم . تخیل! چه حس سرشار خوبی داشت. ناخودآگاه یکی از آن لبخندهای کجِ تو، وقتی در خوابی، بر لبم نشست. پس ماجرای خنده هایت این بوده! پسرم فقط پنج روز است از راه رسیده ای اما با قدرت، در کارِ چیز یاد دادن، به مامان هستی. از حالا دلم برای تمام لحظه های دیگری که قرار است از تو، جورِ دیگر زندگی کردن را بیاموزم غنج می زند ...
اِی چرخِ فلک
چِندی خودِتیب بَچرخییِی
شُو بیوردی... روز بیوردی
یه دَفعَک باهار بیوردی، یه دَفعَک
پَییز
چُبه خُجیرِ مَردُمانِ بَبُوردی گُلی
بیخ؟
اوشانی جا، نامَردانه سرِ کار
بیوردی؟
برگردانی از شعر ابوسعید ابوالخیر
برگردان: سیده مریم قادری
عکس: سعید ملک کیانی
شعر اصلی:
ای چَرخ، بسی لیل و نهار آوردی گَه فصل خزان و گَه بهار آوردی
مردان جهان را همه بردی به زمین نامردان را به روی کار آوردی
کتاب طُرقهشاعر: وحید جلالی
✍
از گلی رنگ و بو نمی خواهماز کسی پرس و جو نمی خواهممی نشینم به کنج خلوت خویشبعد از این های و هو نمی خواهمهر کس از هر کسی که پیغامیمی رساند، بگو نمی خواهمآرزو هم سراب موهومی استمن دگر آرزو نمی خواهمچیزی از بختِ مضحک مستپستِ بی آبرو نمی خواهممن دگر بعد از این خودم رابا آینه رو به رو نمی خواهماو که دیگر مرا نمی خواهدمن خودم را چو او نمی خواهمچشم در چشم آینه تا چند؟ من چیزی جز از او نمی خواهم
برای تهیه ی این کتاب می توان
صفات و ویژگیهای شیطان
715- همه صفات و ویژگیهای شیطان در قرآن کریم وجهی از طرز فکر و صفات عامه بشری است مثل نگرانی از فقر و بدبختی در آینده، زیباسازی اعمال زشت خود، ایجاد خودشیفتگی و غرور، ناشکری و بدبینی در قبال بلایا و خسارتهای دنیوی، قیاسی گری و ظاهرپرستی و امثالهم که جمله از القائات شیطان در بشر است عین طرز فکر و حالات و مسائل طبیعی بشر است. پس شیطان بخشی از طبیعت بشر و نفس اوست و چون خون در رگهاست. اینست که نخستین مراحل خودشناسی بشر عین شیطا
خطرناک ترین بی تقوائی از والدین
679- خطرناک ترین بی تقوائی از والدین نسبت به فرزندان و بعکس، رخ می نماید. زیرا هر فردی در خانه تبدیل به موجودی واژگونسالار و شیطانی شده و دیگران را بنده خود می خواهد و لذا حداقل عواطف حیوانی هم از میان می رود و پدر و مادر را مأمور شکنجه بچه ها می یابی و آنگاه که به آنها تذکر می دهی می گویند: ما پدر و مادریم و کسی ما را درک نمی کند!؟ یعنی ما وظیفه دارم که بچه مان را بخوریم و زباله دان نفس خود سازیم و اگر نشدند نابودشا
مثل حس اون مرد و زنِ هفتاد و خوردهای ساله که تمام عمرشونو کنار هم گذروندن و تمام کارای دنیا رو کردن و تمام حرفای دنیا رو زدن با هم. حالا دیگه فقط دست در دستِ هم می رن محلهی قدیمی. جایی که بچههاشونو توش بزرگ کردن، مدرسه گذاشتن، دانشگاه فرستادن. میرن تو اون محلهی قدیمی و صاف میرن سروقتِ کریم سگپز و سفارشِ دو تا ساندویچ مرغ و مغز میدن و مرد دستشو میکنه تو جیبشو چند تا اسکناس مچاله میآره بیرون و میده دستِ کریم. زنم لبخندی میزنه و
✨ مناجات با امام زمان(عج)
دستم بگیر، دلبرا ! شده ام بی تو،من "حقیر"
غفلت گرفته مرا، در بند دنیا....شدم "اسیر"
با هر دو دستِ پرُ گُنهم آمدم....گداییت!!
تا با هر دو دستِ خود بدهی به این "فقیر"
من سائلم ، نشانیِ درگاهِ تو کجاست؟
خواهم نشینم،به راهِ تو...نگاهم کنی "امیر"
آرام نمیشود،چه کنم؟ دل ، بیقرارِ توست
قدری برس، تو به حال و روزِ این"صغیر"
من...من...نه عزیزا...فقط تو مطرحی!
این، یک منِ ناچیز را از خودم "بگیر"
دارم به سر.....روز و شبم را هوایِ تو
من بد، ولی
هرکجا سینه زنت دستِ دعا بالا بُرد
مادرت با عجله دستِ عطا بالا برد
بارها بوسه زد و پیش همه جسم تو را
بر سرِ دوش، رسولِ دو سرا بالا برد
ما کجا ظرفیتِ عشقِ تو را داشته ایم؟!
نظر فاطمه، ظرفیتِ ما بالا بُرد
از روی خاک جدا کرد و حسینیه رساند
" ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد "
پشت در ماند رخت تا که خجالت نکشیم
دست لطفت همه جا شأن گدا بالا برد
رو به کعبه نزدم جز به تمنای خودت
نرخِ توحید مرا کرب و بلا بالا برد
کم ندیدیم که بدکاره ی بی تقوا را...
احسان خواجه امیری – دست خالی
دانلود آهنگ دستِ خالی از احسان خواجه امیری
Ehsan KhajeAmiri- Daste Khali
خواننده: احسان خواجه امیری اسم آهنگ: دستِ خالی شعر: مهدی ایوبی تنظیم: هومن نامداری گیتار: فرشید ادهمی میکس: آرش پاکزاد عکس: سعید عبداللهی طراحی کاور: بهرنگ نامداری
ایندانلود این آهنگ از آی سانگز
---
کانال تلگرام : ♫@isongsir♫
[عکس 480×480]
مشاهده مطلب در کانال
دکتر روحانی در کوران مشکلات اقتصادی مردم کشورمون(که نیاز به کلید تدبیر داره) گفتند که:
“با شنود نمیشود مردم را محاکمه کرد…؛ امام خمینی دو قاضی عالیرتبه را به خاطر توجه به شنود عزل کرد.”
دقّت کنین
اینکه در این وضعِ لَنگیِ تاریخیِ چرخِ اقتصادِ ایران، آیا طرح چنین مسائلی
باهدف پرت کردن حواس مردم به سمت مسائل حاشیه ای هست یا خیر، بماند…؛
فعلاً با این تاکتیک آشنا کاری نداریم؛
امّا
ماجرای شنود که آقای روحانی روی اون کلید کرده و ازش صحبت می
آدم شدن در آخرالزمان
۹۳١ -و بدان که امروزه در فتنه ھای آخرالزمان و سیطره جهانی شیاطین و غوغای خودپرستی و نژادپرستی ھا و عصر افتخار به کفر و فسق و جنون و جنایت، آدم شدن یعنی احیای ارزشهای الهی انسان، چه واقعه کبیری است که عظمتش از ھمه معجزات عیسی و موسی بیشتر است.
زیرا بقول حضرت ابراھیم جز خدا ھمه دشمن آدمیّت ھستند.
و شعار و باور «خدا کافیست» فقط در چنین دورانی مفهوم و کارساز است.
یعنی امروزه اراده به آدم شدن ھزاران بار برتر از پیغمبر مرسل ش
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب عاشورا محرم ۹۸
هرکجا سینه زنت دستِ دعا بالا بُرد
مادرت با عجله دستِ عطا بالا برد
بارها بوسه زد و پیش همه جسم تو را
بر سرِ دوش، رسولِ دو سرا بالا برد
ما کجا ظرفیتِ عشقِ تو را داشته ایم؟!
نظر فاطمه، ظرفیتِ ما بالا بُرد
از روی خاک جدا کرد و حسینیه رساند
" ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد "
پشت در ماند رخت تا که خجالت نکشیم
دست لطفت همه جا شأن گدا بالا برد
رو به کعبه نزدم جز به تمنای خودت
نرخِ توحید
و یه دستگاه سونوگرافی اینجاست
که خوبه
فست نه هااا
و یه آقای ۱۷ ساله اینجاست
که خدا می دونی دیشب نصف شب چجور گاز داده که واژگون شده و خورده به حفاظ های بلوار
و الان نگاش می کنی قیافه ش قابل تشخیص نیست بس که ورم داره جفت پاهاش ران هاش آسیب دیده و دستش و فکش :/
این دستگاه اینجاست و این آقا تا واحد سونوگرافی جابجا نشد!
و این چیزها ذوق داره :)
و این ها پولهای مملکته که تو جای درستش خرج شده!
آخ خدای من! تکرار دل آشوبی های این دخدر تا کی باید سیاهی های این دنیا را سیاه مشق کند؟
خسته از نجوای خود آزارانه "ببین و دهان به تحسین بگشای"، بال های ترکیده از فهم عظمت نقصان بنشسته بر گردنه ی کردارم را بر سر خاکستر باورم گشوده فریاد دردا دردا درمانا مانا ماناگر به گلو می اندازم.
هان! ای دهلچی بختِ برگشتهی زندگیِ من! کی نوای "بهاران آمدت" دیگر صرف کاست غم عمو نوروز از فراغ ننه سرما نمی شود؟
کی دستم به قلم می رود تا برای رضای خدا و یکبار هم که ش
سر تیره شناسی باخودم میگم منکه ارزو داشتم مثل اینیشتین مجبور نباشم حتی سرعت نور رو حفظ کنم چون تو یکی از مصاحبه هاش ازش میپرسن و میگه حفظ نیستم حالا مجبور هی باخودم تکرار کنم fritillariasp لاله واژگون میشه و جز تیرهliliaceae ست که 6تا گلپوش و پرچم داره ومادگی اش فوقانی. Tulipa لاله خودرو وبرگش نواری موج دار. حیف نیست که ذهنم با این مسایل اشغال شه اخه؟؟؟
آرم پخشِ زنده، زیرِ لوگوی شبکه یکِ سیما.
روز- خارجی- راهپیماییِ معترضانِ آشوبنَگَر به راهپیماییِ معترضانِ آشوب،گر
توضیح : مدیوم کلوزآپ (M.CU) (یعنی یه چیزی شبیه قابِ بالا) از مردی که فرزندش را در آغوش گرفته؛ فرزند در خوابْ هفت پادشاه را میبینید و خروپف میکند و هر از گاهی از بینیاَش یک حُباب بیرون میآید و میترکد. میکروفن رو به پدرِ آن فرزندی که در خوابْ، طاغوتیان را میبیند، و حبابهایشان را میترکاند، از سمتِ چپِ کادر وارد میشود.
صدای گزارش
انار بود، انار سرخِ خندان، کسی نمیدانست درونش چه خبرهاست، پر از دانه های کوچک و سفید و صورتیِ ترش یا دانه های درشتِ قرمزِ شیرین؟
پوسته اش که شکاف برداشت دیدمش، پوسته اش به این زودی ها شکاف بر نمیداشت و من از معدود آدم هایی بودم که میتوانستم از کنار آن شکاف دانه های دلش را ببینم، هنوز هم نمیدانم خودش میخواست مرا تا پایِ آن شکاف بکشد یا خودم پیدایش کردم.
رو کردم و آسمان و گفتم خدایا بسپاریدش به من! گفتند نمیتوانی. گفتم بسپارید. گفتند
✨﷽✨
درمسیر کربلا بودم که ...
✍علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دا
نمیدونم چی بگم.اصلا حق دارم از دستت عصبی باشم؟فقط میدونم این بودن و نبودنت قلبمو از بیقراری آتیش میزنه.تو رو که میبینم فکر میکنم دنیا هنوز زیباییاشو داره.تو یه زیبای زخمیای.تو یک لالهی واژگونی...همونقدر کمیاب، همونقدر محزون، همونقدر ظریف، همونقدر زیبا.یه لالهی واژگون بنفشی که گلبرگش زخمیه.یه لالهی واژگون که وسط علفهای هرز گم شده.ولی من میبینمت.میدونی که من میبینمت؛و میدونم که تو هم میبینی که من میفهممت.هنوز نمی
قطار عمرم با سرعت سریع السیر رو به جلو است. این لحظاتم هستند که از میان تونل می گذرند.شاید به همین دلیل باشد که گاه لحظاتم تاریک میشود و باز دوباره روشن! هنوز یاد نگرفته ام از لحظاتم چگونه خوب استفاده کنم درحالی که نصف عمرم را درحالت نگرانی آینده سپری کرده ام.نگران ازجا در رفتن ریل های قطار عمر یا واژگون شدن تونل هنگام عبور لحظات از درون آن.به راستی من به کجا رهسپار شده ام؟!
سلام ؛ امیدوارم حالِ خوبی داشته باشید!
[شاعری خسته ام از دستِ تو بیمار منم
راویِ چشمِ تو در این همه اشعار ، منم]
ما با خانواده، دوستان و عزیزان مون و بیشترِ افرادی که دیدار میکنیم ، دست میدیم...، حالا ممکنه این دست دادن برای نشون دادن علاقه و احترام باشه یا به طور فرمالیته باشه...
تو همین چند ثانیه دست دادن، علاوه بر احساسات و امواجی که رد و بدل میشه، به طور فیزیکی هم انتقالاتی هست...، دست های ما مثل یه وسیله ی نقلیه برای میلیون ها موجود زنده و غیر
مامان میگه: ببینیم امشب میتونیم بریم نمایشگاه قرآن یا نه.
فائزه میگه: رفتیم اونجا برام چادر میخری؟
میخوام بلند بگم: آخه تو که حتی روسری هم نمیپوشی!
اما نمیگم. بیخیال، به من چه اصلا؟ بذار حداقل یکی از دختراشون شبیه اونی باشه که دوست داشتن. بذار حداقل اون ناامیدشون نکنه.
همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم
حرارتی است قدیمی که در دلم دارم
اگرچه دستِ تهی دارم و گدا طبعم
دلِ شکسته ی خود را که دستِ کم دارم
میان نامه ی من خالی است از خوبی
گناه و جرم و خطا را همه رقم دارم
مرا به حُرمتِ موسی الرضاست می بخشید
خوشم که رعیتم و شاهِ ذوالکرم دارم
به امرِ حضرت سلطان، حسین می گویم
به لطف فاطمه ارباب محترم دارم
حسین گفتم و جان و دلم به جوش آمد
مرا ببخش، فقط اشک تازه دم دارم
نشد که زائر کرب و بلا شوم، باشد
دلم خوش است میان دلم حرم دا
محبت و عشق حقیقی
191- محبت و عشق حقیقی بزرگترین مکاشفه انسان است و این مکاشفه نیز اجر اطاعت از امام حی و پیر طریقت است. انسان تا امامش را نشناسد محبت را نخواهد شناخت و آنگاه اعتراف خواهد کرد که آنچه را که تا کنون عشق و محبت می نامید جز شقاوت و ستم و تجاوز و آدمخواری و بی وجودی نبوده است. یکی از بزرگترین حجت های این ادعا مریدی علی (ع) از محمد (ع) است و مولوی از شمس! زیرا هر کجا که دوست داشتن بی مزد و منت و توقع باشد خدا هست و از همان کانون به آدمی سخن می
نمیدانم که دیشبِ من چهقدرش خودِ برآمدهی من بود و چهقدرش جلوهنماییِ دوزخ.
در این سه بار دوبارش منجر به ژستی اصیل و نهایی شد. (اصیل؟)
~
بارِ اول: ژستِ مواجهه با مرکز و کنترلِ جزئیات در بسط و قبضِ دایره.
مشاهداتام را از حضور در آن الگو در قطعهای به اسمِ «طواف» نوشتهام.
~
بارِ دوم:
~
بارِ سوم: شیطان. من از کالبدِ خودم کش میآمدم و عقب میرفتم اما ردِ کشآمدنام پیدا بود. (شبیهِ وقتهایی که ویندوزِ XP هنگ میکند.) و در پشتِ من، نسخهای
من دوستهای خیلی خوبی توی بلاگستان پیدا کردم. دوستهایی که بیشترشون عقایدِ
نه تنها متفاوت، بلکه متضادی با من داشتن. اما من حفظ دوستی رو در
اولویت قرار دادم. گاهی اونها پستهایی مینوشتن که حتی با بنیادیترین اعتقادات من
هم مخالفت میکرد. اما من میخواستم دوستِ اونها بمونم. هیچوقت کمترین تلاشی نکردم
تا یکی رو قانع کنم که اشتباه فکر میکنه چون من جورِ دیگهای فکر میکنم. من اونها
رو مستقل از عقیدهشون دوست داشتم.|link|
چارلی عزیز؛ به خا
همیشه یه چیزهایی هستن که از کنکور مهم ترن؛ مثل تب ٣٨، لرز، درد عضلانی، سرفه ی خشک و عطسه... مثل خانواده، مثل عزیزترین فرد زندگی یه آدم...
شوخی شوخی گفت اولین بیمار کرونایی ای که دیدم رو بغل میکنم تا شهید راه سلامت بشم، سهمیه بگیری، به آرزوت برسی...
جدی جدی تب داره، سرفه های خشکش گوش هام رو خراش میده و صدای عطسه های متوالیش ضربان قلبم رو بالا میبره...
و من؟ نشرالگوی زیست پیش دو، روی میزم هست و دارم تست قارچ میزنم، این منِ خودخواهِ مغرورِ پرتوقعِ حر
مسلما از الان تا یک هفته یه تریلی پست و مطلب در مورد دستِ بیقرار در فضای مجازی خواهید خوند.
فقط کوتاه بگم موضوع امشبِ سریالِ پایتخت، من رو برد به 25 سال پیش، و یکی از به یاد موندنیترین نقشهای بازیگری که در دوران کودکی دیدم. سال 1371 و فیلم "مجسمه" با بازی فوق العادۀ امین تارخ. با محوریت همین موضوع دست بیقرار. آقای تارخ اگر سال 1370 در فیلمِ مادر علی حاتمی کنار یه دوجین بازیگر سوپرستارۀ دیگه درخشید، سال 71، خودش تک ستارۀ فیلم مجسمه بود. فیلمی که صحنۀ آ
ای که شدی بهانه ای ، بهر ِنفس کشیدنم !
کی رسد آن حقیقتِ ، رویِ مَهِ تو دیدنم ؟
جورِ زمانه کرده خَم ، قامتِ خسته ی مرا
نیست دگر بر این دلم ، شوقِ به تو رسیدنم
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
فروردین ماه 1398
«در مرثیه قتلِ حضرت اباعبداللّه الحسین(ع) متضمّن به ابیات قصیده سعدی»
«آسمان را حق بُوَد گر خون بگرید بر زمین» نوحه گر باشد زمان در داغ و گردد بس غمین ای زمانه چَشمِ خود را باز کن، بنگر به حَقّ تا ببینی سُرخیِ خون در دلِ لعلِ نگین؛ سَلسَبیلِ تشنگان، نورِ دو عین مصطفی(ص) برترینِ خَلق و مِهتر، از ملائک بر زمین «قالبِ مجروح اگر در خاک و خون غَلطَد چه باک!؟ روحِ پاک اندر جوارِ لُطفِ ربّ العالمین» درد و غم با چاه از نو گفت باید ای علی(ع)! درد گفتن ر
دشت های وسیع لالههای واژگون در سرزمینمان ایران، اردیبهشت ماه همیشه میزبان تعداد بیشماری گردشگر و طبیعتگرد است که از اقصی نقاط جهان برای دیدن آمدهاند.
فصل بهار که شاهفصل گلهای ایران است، همیشه ما را با شگفتیهای بینظیرش روبهرو میکند. یکی از بینظیرترین نقاشیهای فصل بهار دشت گلهای واژگون است که در زیباترین شکل خود بر دامن سبزههای دشت نشستهاند.
دشتهای گل لاله واژگون
شاید بزرگترین دشت لالههای واژگون جهان در ک
سلطانِ قلبم
یادِ حرم هواییم میکنه ، هرروزِ هرهفته
خدا امام رضاییم میکنه
عِطر ضریحت دوباره کربلاییم میکنه...
ضامنِ آهو
می دانی؟حسابِ دوست داشتنت
با تمام حساب و کتاب های دنیا فرق دارد ...
تو یک چیز دیگری!
میدانی امسال میخواهم برایم جورِ دیگری معجزه کنی ، میشود به تو نزدیک ترشوم؟!
امسال هرطور شده منو بیار پیشِ خودت، معجزه کن:)
مَن پارسال ۹ مرداد روبروی باب جواد ازش کلی چیز خواستم ، یه گوشه نشستم ، دونه دونه خواستم التماس کردم ، گریه کردم ،
بی رنگ باید نقشی از فردا کشید و رفت
با دستِ خشکی طرحی از دریا کشید و رفت
باید حصارِ فرضی دل شُست با عبور
بر حرف های خالیِ دل پا کشید و رفت
تا کی گلوی واژه را باید گرفت و گفت:
سرخوش کسی که دست از آوا کشید و رفت؟
رفت آن که چندی بی تفاوت در خیال ماند
ماند آن که از خود صورتی زیبا کشید و رفت
باید چو ابر ، از دلِ دریا گرفت آب
دستِ نوازش روی هر صحرا کشید و رفت
«ناصر تهمک»
بسم الله المدبّر
انگار خدا یکی رو نشونده اون بالا، کلی دل چیده جلوش. بعد بهش گفته ببین دو تا دل از اینجا ورمیداری، به هم دیگه گره میزنی و میذاری کنار...
بعد بغل دستِ فرشته گره زن، یه فرشته دیگه هم نشونده و بهش گفته قبل از اینکه گرهِ دلا از هم باشه، محکمشون کن...
ادامه مطلب
چارته پیشوندی فعل که تقریبا گیلکی دل یته مفهوم دأرن:
✔️ دپارسن /də.pārəsən/(ف: آوار شدن)
✔️ فوسوسن /fu.susən/(ف: فروریختن)
✔️ دکلسن /də.kələsən/(ف: ریختن)
✔️ فگردسن /fə.gərdəsən/(ف: واژگون شدن)
چندته مثال: وی خؤنه «دپارسه بؤ».(=خونهاش آوار شده بود.)
کؤنه کندوج پرسال «فوسوس».(=کندوج قدیمی پارسال فروریخت.)
دیشؤو تورِ وا بگنسه دیوار «دکلسه».(=دیشب گردباد زده دیوار ریخته.)
دیس «فگردس» اسکانشان چئلچیله بؤبؤن.(=دیس افتاد استکانها چهل تیکه شدن.)
صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود. راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد. چند ثانیه گذشت... راننده تاکسى: چقدر رنگِ رژتون قشنگه!! خانم مسافر: ممنون. راننده تاکسى: لباتون رو برجسته کرده! خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد. خانم مسافر: واقعاً؟؟! راننده تاکسى خندید با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه کرد. راننده تاکسى: با رنگِ لاکتون سِت کردین؟! واقعاً که با سلیقه این تبریک میگم! خ
نذار کاری کنه وقتی نباشه احساس پوچی کنی،
اونقدر بهش وابسته نشو که اگه رفت
هر روز و هر ساعت از خودت بپرسی
مگه من چی کم داشتم؟
آخه مگه من کافی نبودم براش؟
دستِ دلتونو واسه کسی که دوستش دارید رو نکنید آدما بی رحمن ...
مشاهده مطلب در کانال
بهار رسیده و من، نمی دانم چرا امسال بر عکسِ هر سالِ دیگری دوست دارم زندگی را آرام آرام طی کنم. کارها را به دستِ کاردان بسپارم و گاهی فقط به تماشا بنشینم و حظ ببرم از لحظه لحظه ی مادر بودنم.
اسم دخترم، قبل از اینکه اصلا وجود داشته باشد، در خیالاتم "حنانه" بود. برایش هزاران بار در رویا قصه ی ستونِ حنانه ی مسجد النبی را تعریف کرده بودم و از اینکه قرار است دخترم هم اسمِ ستونی باشد در جایی که خیلی از دقایقِ بودنم را در آرزویش گذرانده بودم و می گذرانم؛
از سرکار میکشیم! از خونه میکشیم! از مردم و ماشینای تو خیابون میکشیم! از همه بدتر از دانشگاه میکشیم (اونم بصورت مجازی!) خلاصه از دستِ همه میکشیم! معلومم نیست کِی توم میشه این کشیدنا! کی تموم میشه این غُرغرای الکی، این خالهزنک بازیهای همیشگی، این جدلهای دائمی، این کلاسای بیخودی . . #شاید_موقت
هر آنکس که عزیزش در سفر بی
همیشه پرس و پیجورِ خبر بی
" از شعرهای شنیداری "
+ پرنده بودی و از بامِ من پرت دادند ...
پ.ن: مامان خیلی وقتها موقع آشپزی یا کارهای دیگه شعر میخونه، فایز، باباطاهر، مفتون و ... بیتِ اول هم از مادر شنیدم، فکر میکنم از باباطاهر باشه!
درست موقعی از زمان که باید یک گوشه از بازار پسرکی ماهیِ قرمز بیندازد درون پلاستیکهایِ کوچک فریزر و بدهد دستِ دختر بچهای که دست دیگرش در دست مادرش هست ؛ نه ماهی وجود دارد ، نه پسرک گوشهای وایستاده و نه دخترک با مادرش به بازار میآید!
تو فکر میکنی من هم مثلِ بعضی استعارههای آهسته،
جایم فقط کنارِ همین کلماتِ کودن است.
تو فقط یک راه داری: بزن!
همهی تیرهای خلاص
از هجدهمِ همین جهانِ مزخرف میگذرند.
تعلل نکن،
تا ترانهی بعدی راهی نیست.
من آبام را خورده،
کَفَنَم را خریده،
اشهدِ علاقهام به عدالت را نیز خواندهام.
تو یکی ... دستِ مرا نخواهی خواند!
حالا بروم، یا بمانم؟
دارد باران میآید،
دارد یک ذره نورِ آبی
به غشای شیشه نوک میزند.
تو برو نمازت را بخوان،
دنبال کننده خسته است، چون مخاطب خسته است و چون انسان ذاتا خسته است این اتفاق میافتد. هیچ چیزی مثل یک مخاطبِ خسته نمیتواند عضلاتِ ذهن من را منقبض کند و چوبی لای چرخِ نویسندگیام بکند.
برای این که نکند متنِ بلند نخواند و نکند خسته شود و نکند قطع دنبال کردن بزند و نکند خستهتر شود، مجبورم زودتر سر و ته قضیه را هم بیاورم.
حالا اگر یک وبلاگِ ضدّ نظام بودم و یک جایی مثلِ آمد نیوز، روزی 100 تا پست هم میگذاشتم همه پایه بودند و میخواندند.
اگر داست
در کنار آنهایی باش که نور میآورند و جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه خودشان تو و جهان را متحول میکنند و همه بازیها را به هم میزنند.
کسانی که قصههای زیبا میگویند و تو را به چالش میکشند و تغییرت میدهند. کسانی که به تو اجازه نمیدهند که خودت را دستِکم بگیری و افق زندگیات را کوچک بپنداری. این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور، خوانواده اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی.
ویلفرد پتر
بعضی آدمها برای من همیشه عجیب میمونن...همونهایی که بعد از اومدنِ یک آدمِ دیگه توی زندگیشون،خودِ واقعیشون رو میذارن کنار و شروع به تولید داخلی میکنن و یک آدمِ جدید،با یک کیفیتِ دیگه و یک رنگ و بویِ دیگه از خودشون میسازن تا به دلِ اون یک آدمِ جدیدِ زندگیشون خوش و پُررنگ و لعاب بنظر برسن و متاسفانه شیطونیها،ذوق کردنهاشون و از همه مهمتر خودِ قشنگِ زندگیِ خودشون بودن رو میذارن توی گونی و پرت میکنن تهِ انبارِ ذهنشون و یک وقته
بسم الله
روز پنجمِ سرماخوردگی و عفونت گلو. روز پنجمِ خود را به دستِ اهالیِ سفیدپوشِ دنیای پزشکی دادن. خدا به پرستارِ آخری خیر بیشتری بدهد. دو تا آمپولِ آخرم با درد کمتری همراه بود. و من چقدر باید خدا را شکر کنم که به پنی سیلین حساسیت داشتم. آخ از پنی سیلین و چنین آمپولهایِ دردناکی :/
امروز همهش گریه کردم و تهدید کردم که اگر حالم رو خوب نکنی باهات قهر میشم ، موقع سجده اشک هام ریخت و گفتم میدونم که میبینی اگر کاری نکنی دیگه باهات حرف نمیزنم.چشمام درد داره ، میخوام بگم من همون دختر بچه ی سه ساله میشم باز، گریه میکنم، پا میکوبم رو زمین، خودم رو میکشم تا تو خوبم کنی.
امشب ازت دلخور میشم تا بیای و از دلم دربیاری...!منتظرم بیایی زود...
گلستانکوه با لاله های واژگون
و سد دریاچه خوانسار
در پست سفر نشد عکس بزارم .اینجا میزارم تا مقصد بعدی مسافرت دوستان باشه.
درباره بستن کامنتها بگم فعلا وقت جواب دهی به دوستان رو ندارم ممکن شرمنده شون بشم ولی سرم خلوت بشه کامنتها باز خواهند بروی نظرات دوستان
ادرس اینستاگراممsamane----saba
در اینستاگرام تمام فعالیت من عکسهای پرنده نگری و معرفی جاذبه های ایران هست .
ابزار رسانه، ابزار مهم [است]و اگر دستِ دشمن باشد، ابزار خطرناکی است. ابزار رسانه را تشبیه میکنند به سلاحهای شیمیایی در جنگ نظامی؛ سلاح شیمیایی تجهیزات را از بین نمیبرد؛ [ولی] انسانها از بین میروند! امروز از تلویزیون، رادیو، اینترنت، شبکههای اجتماعی و وسایل فضای مجازی، علیه افکار عمومی ما استفاده میشود.
{حکایات و تشرّفات - شماره 35}
درمسیر کربلا بودم که ...
علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که
۲۰. قفل کردن پا برای مقابله با “آغوش خرس”
وقتی فرد مهاجم شما را از پشت بگیرد و سعی کند به سمت بالا بکشد (آغوش خرس)، بالاترین اولویت این است که باید از حمل شدن یا واژگون شدن توسط دشمن جلوگیری کنید. به محض اینکه توسط دشمن از زمین بلند شوید، باید یک پایتان را از سمت خارج، دور پای فرد مهاجم حلقه کنید، و سپس پایتان را بین پاهایاش قرار دهید و زانوی حریف را قفل کنید. این کار باعث میشود دشمن نتواند بیش از این شما را از زمین بلند کند، یا بخواه
سُقوط از طبقهی همکفِ یک ساختمانِ شصتوچهار طبقه! در دنیایی که وارونگی، نام کوچکِ مرا فریاد میزند. اینبار وارونه دیگری است؛ بر روی دستهایش راه میرود؛ با پاهایش کسانی را در آغوش میکشد؛ ذهنِ بیمار او در میانِ پاهایش جاخوش کرده است و چیزی که میانِ دستهایش باقیمانده است را از کسانیدگر پنهان میدارد! کسی که جان میگرفت، امروز جانی دوباره میبخشد، و آن کس که روزیآورنده بود، سمِ کشندهاش را به خوراکِ شبانهات آغشته میکند. وا
منو نجات بده التماست میکنم ...
این حرفهارو توی دفترم نمیتونم بنویسم
واصلا نمیخوام ناشکری کنم
خودتم میدونی من چقد قدردان موهبت هات هستم
ولی بیا و نجاتم بده از این هر روز فروریختن امید هام
من نمیخوام این شکلی زندگی کنم
نمیتونم این حرفارو به هیچ کسی تو این عالم بزنم
منو نجات بده رفیق دیرینه
منو نجات بده مهربونترین
منو نجات بده خالق
منو نجاتم بده
فقط تویی که اشکامو میبینی ، بغضمو میفهمی ؛ لرزش چونمو تو این نیمه شب حس میکنی فقط تویی
نجا
تهران که بودم رفته بودم دیدنشان. یعنی آنها دعوتم کردند و من رفتم. قد یک قرن مهربانیشان گرمم کرد. آخرین باری که فرصت شد خداحافظی درست و حسابی کنم را خوب یادم هست. اشک جای خودش را به بغض داد. بغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود. گفتم فراموشم نکنین و بغض از گوشه چشمهام چکید روی سنگفرشهای سرد پیاده روی بهشت زهرا...
چند ماه گذشت. من نرفتم. آنها آمدند...این همه راه تا کرمانشاه را... صدایم کردند، یک جورِ آشنا و مهربان. رفتم که جواب بدهم، دلم را لابلای
در عشق تو فروتنم، طلب مقامم نیست، هوای عامم نیست. در عشق تو خاموشم، شبم، عاشقم، کشتیام، قایقام. میبرم و باز میگردانم. نفس خامم نیست.
نفس آتشین است، به درون میرود سینه میسوزاند و به برون حکومتها واژگون میکند و بر میآرد. یکی دلّه میخواهد بماند، من ذلّه میگویم نه؛ وقت رفتن است. هر چند به جان دوستت میدارم.
ای بهجاندوستداشتهشدگان! وقت رفتن است. میبوسمتان و به حق وا میسپارمتان.
و هنر شما این است؛ وقت وداع، خاموشی، وقت
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
نقیِ سریال پایتخت : خدایا با من مسله داری ؟
اما غزاله ی داستان خودش مدتهاست گم شده حوالی احساساتش ، واقعیت ، حرف و نگاه اطرافیان ، اعتقاداتش و واقعیت ها ...
کاش یه اتفاق بیفته حال همه ی آدمای کشورم خوب شه
حالم اصلا خوب نیست ...اصلا ...
به خودم و تصمیماتم و همه چی و همه چی شک کردم
از خودم میپرسم آیا ما هم روزای خوبو خواهیم دید ؟
از بچگی مشکل اضطراب داشتم و الان هم نفسمو بریده این اضطراب ...
یه سوال دیگم میدونی چیه ؟
کجا دستاتو گم کردم ؟ که پایان من
نیست در عالم ریا و رَهزنی قانونِ ماشاهدِ رِندیّ ما باشد لب میگونِ ما
گر نباشد کشتنم طاعت ندارد هیچ جرمچون که شد حکمِ اَزل بر صلّ سبکِ خون ما
آب شد از آتش عشق تو جسم خاکیمچاره کن از یاد کاکُل خاطرِ محزون ما
از خیالِ نرگس شَهلایِ جانان شد خرابخلوتِ خاکِ گلستانِ دلِ مفتونِ ما
می زند سنگِ تطاولآسمان بر سینه اماز هوایِ خواهشِ بختِ بَدِ وارونِ ما
در دلِ خوبان نباشد رحم وَرنه لیلی امبی خبر هرگز نگردد از دلِ مجنونِ ما
با هزاران شادکامی دوش "ح
درست مثل اثر انگشت، تعریف ها هم آدم به آدم فرق می کنن. وقتى من می گم «عشق»، دارم راجع به تجربه اى حرف می زنم که شاید تو تا آخر عمرتم مزه اش نکنى. و وقتى تو بگی «درد»، حتما به چیزى اشاره می کنى که شاید من هیچوقت بهش نزدیک هم نشم. .مدتیه به رخ نمی کشم. هیچکس شبیه من صبور نبوده؟ هیچکس مثل من عاشق نشده؟ هیچکس مثل من نارو نخورده؟ هیچکس اندازه من سختی نکشیده ؟ مدتیه تماشا می کنم و ساکت، منتظر دستِ جدیدِ بازى روزگارم. بازى خوبش، یا شاید بدش. که حتما قراره
... طول و عرض و ارتفاع و در یک کلام حَجِم دنیایمان، دستِ خودمان است!
کتاب میشود سرآغازِ جرقه ی فکری در سرِ من! نمیدانم؛ شاید هم در سرِ تو!!! اصلاً در سرِ ما! -این طوری بهتر شد فک کنم-
اصلاً همین جرقه هاست که میشود طول و عرض و ارتفاع-همان حجم- دنیایمان! دنیایی که ارتفاعش بی کرانِ آسمان و عرضش، بیکرانِ زمین میشود با همین کتاب[طولش بی کرانِ چه میشود، چیزی به ذهنم نرسید! یاری کنید لدفن!!!].
ادامه مطلب
همونقدر که دائما در کنار هم بودن زن و شوهر و به اصلاح "به هم چسبندگی" دائم و بی وقفه بده و ضرر داره، دوری زیاد هم بده. تا یه جایی دوری شوقِ وصال رو زیاد میکنه، اشتیاق آفرینه .. از یه جایی به بعد فرساینده، له کننده و کشنده ست. خیلی بده. بد . بد . بد.
پ.ن: مشخصه چقدر له شدم یا بیشتر توضیح بدم؟ :)
پ.ن۲: خدا وصال و فراق تون رو پر برکت قرار بده . نمیدونم چجوری ولی ان شاء الله . باید یه چاره ای بیندیشم برا خودم. اینطوری فقط حالم بده. باید غمش رو تبدیل کنم به یه چ
"اگر بت ها را واژگون کرده باشی کاری نکرده ای ،وقتی واقعا شهامت خواهی داشت که خوی بت پرستی را در درون خویش از میان برداشته باشی."
نیچه
کسی هست که خیلی دوستش دارم، هم از بودن باهاش لذت میبرم هم رنج می کشم، هر نگاهم و هر حرفم مملو از علاقه و حسادت به طور همزمانه. مگه میشه دوتا حس همزمان نسبت به یکنفر وجود داشته باشه، هم عشق و هم نفرت :/
در واقع هر وقت میبینمش دلم می خواد جامو باهاش عوض کنم، موقعیت، خانواده، ظاهر و هر چیزی که داره رو داشته باشم، اینج
عاشقان سینه های پر غوغا،گرچه ساکت و بیصدا هستندقصّۀ عاشقی پراز راز است،از سرو جانِ خود جدا هستندحسّ و حالی عجیب حاکم هست ،عینِ شورو نشانه های بقاآمدن رفتن همرهش دارد، درد و نفرین به حجم فاصله هاچشمه ای صاف و مهربانی تو،اشک عالم به دیدگان داریمـن یقین دارم ای فرشتۀ من ،ماهها حسرتی ،نمی باری؟دوسـت دارد غرورو سختیِ تو ،قُلّه هایِ رفیعِ کوهستاندستِ البرز دست یکرنگیست،می دهد از برای عشقش جانمی کنم جانِ خود به تو تقدیم، تو همه هستی و صفایِ منی
آن درختِ بــــی نشانـــم در هــجومِ بـــــادها
دیــــدهام از دست بُـــرد بــــــادهـا، بیـدادها
سروهـــایم بی سرند وُ لالــــههـایـم واژگون
عشق مــــی داند چـــه آمــد بر سرِ فرهادها
باغ سیلی خوردهای هستم که در آغوش من
واژگون افتــــاده هر سو قـــامت شمشادهـا
ما خــــزانی زادگان را نیست پـــروای بهار
برگریـزان است مـــا را مهر تـــا مــردادها
ای دریـــغ از بـاغ بـی برگی که هنگام بهار
می رونـد این سروهای بی نشان از یادهـا
غصه نخور که فاصله فقط نفاقه
تقصیر تو نه، من نه، کُلّش اتفاقه
دلکنده از دریا ،به دریا برنگردی
این جُمعهی اشکای یه مَرد توو اتاقه
من انتخابم تو، توی دنیای مجبوری
یعنی خداحافظ غزل، از شاعرت دوری
دنیا دلش خون و دل ما خونتر از خون
وقتی از اول وصلهی یه جورِ ناجوری
بعد از تو هر دردی بگی توو سینه جا میشد
از عشق دل کندی و من از من جدا میشد
دوری و کلّ کوچههای شهر بن بسته
آزادراه اون که به آغوش تو وا میشد
«ناصر تهمک»
خیلی در مورد پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک سخن شنیده می شود
در زیر یک نمونه از مجازات های ایران در زمان ساسانیان اورده می شود تا ادعای برخی که آیین انها محبت و مهربانی و .... است دیده شود
انواع مجازات ها در ایران قدیم. برای ترسانیدن متهمین آلات و ادوات مختلف شکنجه را در برابر چشم آنها می گستراندند . زندانیان را گاهی با انگشت بنصر می آویختند. و گاهی واژگون و گاهی با یک پا سرنگون بردار می کردند و با تازیانه هایی بافته از پی گاو میزدند. در زخم
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش ...
....
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو،دادی طلبیم
.....
این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون
مارا بکشت یار به انفاس عیسوی
....
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش...
لیکنش مهر و وفا نیست؛خدایا بدهش...
.....
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق...
اگرچه موی میانت به چون منی نرسد
خوشست خاطرم از فکرِ این خیال دقیق...
به مامنی رو و فرصت شِمُر غنیمت
هفته ای یه بار یادش می کنی
و براش می خونی (آیه های مِهر)
یا شایدم بهش سر بزنی
هفته ای یه بار
مثلِ من که هفته ای یه بار بهم سر می زنی
او نمی تونه بهت سر بزنه،
ارتباطِ تون یه طرفه س
فقط تو می تونی به او وصل بشی
مثل من که ارتباطم با تو یه طرفه س
فقط تو "می تونی" به من وصل بشی
باید خواهرت باشی تا حالِ داداشت رو درک کنی
خواهرت می فهمه من چی می کِشم از دستِ تو
میدانی قصه کجا بانمک میشود؟ وقتی من ترسیدهام از اینکه تو از دستم دلخوری، از اینکه تو از دستم عصبانی شدی، بابت هر کاری که باید میکردم و نکردم، یا نباید میرفتم سراغش و رفتم و بعد انگشت به دهان میمانم. که بروم سراغ کی؟ کدام ریشسفیدی را بیاورم که پادرمیانی کند؟ و هیچکس را نمیشناسم که ریشش از تو سفیدتر باشد. هیچکس که از تو برایم محبوبتر باشد و محترمتر. پس پای خودت را میکشم وسط. خودت بیا و نگاه کن که چقدر دلتنگم، که چقدر محتاجت
بغض صد عشق، گره خورده به پیشانیِ منعطشِ چشمِ تو را داشت، پریشانیِ منحلقه در حلقه شکوفا شده ای در چشممبه تو هر گز نرسد دستِ زَمستانیِ مننازِ انگشت بِباران و ، سه تاری بنوازبا ترَک های به هم بسته ی پیشانیِ منبس که بر قبله ی چشمت به نماز افتادمتَرَک افتاده به مینای مسلمانیِ منپلک بر هم بگذاری تو اگر...، می میرمنفسی بیش نمانده ست به ویرانیِ منشبی از پنجره ی خانه تماشایم کنتا ببینی غمِ جان کندنِ پنهانیِ من...سید محمدعلی رضازاده
کلمه نیکوی پرودگارت در باره پسران اسراییل بپاداش صبریکه کرده بودتد انجام یافت و انچه را فرعون و قومش میسا ختند و اشجار و کاخهایی که برمیافراشتنند واژگون کردیم 137 سوره 7 پیغمبر ص فرمود این بشارتست وانتقام پس خدای عزوجل نبرد و کشتار مشرکببن اباو اجازه فرمود نازل کردومشرکانرا هر کجا یافتید بکشید وبگیری. و محاصره کنید ودر هر کمینگاهی سرراهشان بنشینید60 سوره 9 انها را بکشید هر کجا یا فتید 191 سوره 2 پس خدا انهارا بدست پیغمبر صدوستانش بکشت وان
امروز را ۵ نفری رفتیم؛ سین، رِ، میم، زِ، و خودم.
رفتیم نشستیم روی کوه های مشرف بِ شهرِ غبار گرفته یمان.
در جوارِ پنج تن از شاهدانِ پاکِ زمین،
روزِ اولِ اجتماع مان بود،
شروعِ قرارِ درماندگیِ دستِ جمعی مان!
چهار شنبه ها می باید می رفتیم اما این هفته استثناعن سه شنبه را بِ سوگ نشستیم،
از قرارمان بِ این ور قلبم فشرده شده است و روحم سنگینی می کند!
نور از چشم هایم رفته؛ انگار کِ غروبِ یخ زده ی جمعه باشد .
امروز خودش نیامد !
دیشب را تا بامداد بیدار بو
مدتیه که برنامه تلویزیونی ای نتونسته منو جذب کنه ، همیشه دوست داشتم یه برنامه خاصی پخش میشد که واسم جذاب باشه.
ولی بالاخره شد
این روزا حوالی ساعت ۱۹ دستِ دلم را میگیرم و گوش میشوم پای برنامه ی زندگی پس از زندگی شبکه ۴
ممنونم از تهیه کنندگان این برنامه
برنامه ای که حتی برای نیم ساعت هم که شده از این زندگی جدایمان میکند و رهسپارمان میکند به زندگی واقعی مان.
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی * تا در آغوشش بگیرم تنگ؛ تنگ
من از او جانی ستانم جاودان * او ز
متن آهنگ درست نمیشم سیروان خسروی
میخوام دو دوتا چهارتا نشهچی؟ میشه هرچی شد از حالا نشهنه، دیگه فرقی نداره که کجابا همه وجودم آرامش میخوامآرامش میخوامروزایی که دوست داشتم برن هستندور و بریام از دستِ من خسته انمن توو فکر تو تو بی خبر از منببین بِ بِ ببین
ادامه مطلب
رییس مرکز اورژانس تهران در ادامه از تمهیدات این مرکز برای مسابقه فوتبال تیم های استقلال تهران و فولاد خوزستان در ورزشگاه آزادی تهران خبر داد و گفت: همزمان با برگزاری این مسابقه ۵ دستگاه آمبولانس، یک دستگاه اتوبوس آمبولانس و ۴ دستگاه موتورلانس در قالب ۲۵ نیروی عملیاتی در نقاط داخلی و بیرونی ورزشگاه مستقر می شوند.
پیمان صابریان در این باره اظهار داشت: این تصادف ساعت ۸:۱۲ امروز در بزرگراه شهید رجایی زیرپل آزادگان، ابتدای خیابان ۱۳ آبا
چه غریبانه، دست در دستِ تنهایى خود، از کوچه هاىِ تاریک عمرم عبور مى کنم و آرام و بى اعتنا به له شدن برگهاى زردِ جوانى، ساعت ها در گوشه اى به تماشاى حجمِ عریانِ درختانِ پاییزى مى نشینم و در اندیشه ى رویایش با او به خواب مى روم تا هر دو به پیشوازِ بادهاىِ سرزمین هاىِ دور رویم و از رقص موهاى لیلىِ خود مجنون شویم، گاه و بى گاه صداى مبهم خنده هاى خوشبختى مرد و زنى در گوشم طنین انداز مى شود و من براى لحظاتى کوتاه خود را غرق در کابوس کاغذهاى مچاله شده
چیزی درونِ افکارش گره میخورد و دردی شقیقههایش را تا سَر حد، میسوزاند؛ باید چیزی را درونِ مخیلهاش باور کند اما نمیخواهد دریابد دنیایی که به نیکی درونِ ذهنش ساخته است، چگونه واژگون او را میانِ زمین و آسمان، آویزان رها کرده است. باید میدانست انسانی که نامِ دوست را از صمیمِ قلب روی آن گذاشته است، همان دشمنی است که گلولههای تشنه به خونش را درونِ اسلحهی فلزی یک به یک اضافه کرده است، که چگونه قدم کوتاهتر از قدمهای بُلندش میگذارد
دانلود آهنگ مرتضی اشرفی دل عاشق
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دل عاشق * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مرتضی اشرفی باشید.
دانلود آهنگ مرتضی اشرفی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Morteza Ashrafi called Dele Ashegh With online playback , text and the best quality in mediac
متن آهنگ دل عاشق مرتضی اشرفی
دل عاشق چه میدونه، چی خوبه! چی بد!دل اگه عاشق بشه؛ میشه برات مصیبتدلی که عاشق بشه؛ کوره دیگهفقط یه بنده اس، که عشقشو میگه
خوراک روح که عوض شود
هربلایی برسرت می آید
جوری که دیگر نمی فهمی
چرا همان آدمِ سابق نیستی!!!!
برسرِ روح هایمان چه آمده
که بهترین شب و روزهایِ سال
می آید ومی رود
و ما نفهمانه رد می شویم
از تک تکِ خوراکی های روح!
روحِ آلوده خور
ناپاک تر از آن است که
اینگونه واردِ رمضان الکریم شود...
شنیده های روح مان غیرالهی
گفته هایش شیطانی و عبث;
نگاه هایش حسرت و حسادت
و فکروخیالش افسار گریخته....
اینهمه را چقدر به دوش باید کشید؟!
اما بااین همه وصف
استغفار وغفران
سف
بار الهےٰ…مهربانیت همانند امواج دریا پے در پے…
ساحل وجودم را در بر مےگیردو به دستِ قدرت تو ،تمام تیرهاے بلا شکستہ مے شود…
تو هر زمان با من و در کنار من بوده ایےو من در “گهواره ے” محبتت چه آسوده آرام گرفتہ ام…
پس ای “خداے “مهربانم…به ذکر نام زیبایت
و نیایش لحظہ هایت ،وجود زمینیَم را ملکوتے گردان…تا آنچہ تو میخواهے باشمو از آنچہ من هستم “رها” شوم ،که تو… بے نیاز و من “غرق” نیازم
کتابِ "فیورتّی" یا "گلهای کوچکِ قدیس فرانچسکو" یکی از ولینامههای مشهورِ مسیحیست، در ذکرِ احوالِ فرانچسکوی قدیس و یارانِ نخستیناش. روایتهای این کتاب احتمالاً در اواخرِ قرنِ چهاردهِ مسیحی، به دستِ نویسنده یا نویسندگانی گمنام گرد آمدهاند. آنچه میخوانید فارسیِ یکی از همین روایتهاست.
به راه آوردنِ قدیس فرانچسکو استاد برناردوی آسیزیایی را
شخصیت و منش دکتر محسن رنانی را فارغ از رویکردهای سیاسی، دوست دارم و همیشه تحسین کردم و میکنم. هرجا سخن یا نکتهای از ایشان را ببینم، با دقت دنبال مینمایم و هیچ وقت دستِ خالی از صرف وقتی که برای این فرد کردهام، برنگشتهام.
تماشای این ویدئو از ایشان در خصوص جامعۀ ایرانی خالی از لطف و فایده نیست. اُمیدوارم شما هم مانند من، به تفکر وادار شوید و نکتهای را به فراخورِ حال خود دریافت نمایید.
سلام بر دل خونِ امامِ معصومی
که سوخت از ستم و جورِ همسر شومی
کنار محتضر آواز و رقص و پاکوبی؟!
عجب طریقه ی آزارِ غیر مرسومی!
کسی توجهی اصلا نمی کند این جا
به سوزِ پاره جگرهای مردِ مسمومی
دوباره روی زمین ظرف آب می ریزند...
به پیش تشنه، چه رفتار زشت و مذمومی
چه فرق می کند اصلا هلال یا که کنیز؟
قرار نیست که آبی رسد به مظلومی
ندارد او به برش خواهری چنان زینب
کنار بستر او نیست اُم کلثومی
چگونه جسم رشیدش به پشت بام رسید؟!
چه ماجرای پُر ابهام و غیر مفهوم
کارت ها را دانه دانه تا میکنم و داخل پاکت میگذارم...گرما ی طاقت فرسای این روزها امانم را بریده است و نفس های نه چندان خنک کولر آبی خانه ی پدری کمی این اوضاع را تسکین میدهد...همزمان شبکه را عوض میکنم و حواسم پرتِ کارت ها میشود و باز هم مثل همیشه ی این یکسال و اندیِ اخیر به فکر فرو میروم و پر از نگرانی میشوم از ابهامِ این آینده ی تار و تاریک...
ناگهان صدای تلویزیون مرا در چشم بر هم زدنی از فکر و خیال بیرون میکشد ...برنامه ی هزار راه نرفته مردی داشت از ز
دلِ عاشق تمامَش آه و خون است
مُدام آن کِلکِ عشقَش واژگون است
اگر چه بر لبانَش خنده جاریست
ولی آثارِ دردَش در درون است
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
نوروز 1398
شاهنامه فردوسی و معرفی تهمینه (همسر رستم):
چنین داد پاسخ که:تهمینه ام؛
تو گفتی که از غم به دو نیمه ام.
یکی دُختِ شاهِ سمنگان منم؛
پزشکِ هِزبَر و پلنگان منم.
به گیتی،ز شاهان، مرا جفت نیست؛
چو من، زیرِ چرخِ بلند، اندکی است.
کس از پرده بیرون ندیده مرا؛
نه هرگز کس آوا شنیده مرا.
تلنگر:
تهمینه میگوید هرگز هیچ نامحرمی مرا از پرده بیرون ندیده و حتی کسی صدای مرا نیز نشنیده است.
منبع:شاهنامه/بر اساس نسخه چاپ مسکو-در فهرست: آمدن تهمینه دختر شاه سمنگان ب
لحظهای نادر است آنگاه کهدستِ معشوق در دستانمان غنودهوقتی خسته از شتاب و خیرگیِ ساعات پرملالِ طولانیچشمانمان، چشمانِ دیگری را به روشنی میخوانَدوقتی گوشِ به دنیا ناشنوایمانبا آوایِ نوایی عاشقانه نوازش میشودتیری بر نقطهای از سینهمان مینشیندو نبض گمشدهی احساس، تپیدنی دوباره میآغازد؛چشمها میآسایند و قلب آرام میگیرد،و آنچه میخواهیم، میگوییم و میدانیم چه میخواهیم.در این لحظه نادر آدمی از گردش زندگیاش آگاه
افتادگی واژن قدامی (سیستوسل یا اورترکوس) هنگامی که مثانه به سمت واژن ریخته شود اتفاق می افتد.
افتادگی واژن عقبی (رکتوسل) پس از آن اتفاق می افتد که دیواره جدا شده از مقعد در واژن ضعیف شود. این به مقعد اجازه می دهد تا به واژن برسد.
افتادگی رحم زمانی است که رحم به داخل واژن واژگون می شود.
پرولاپس اپیکیال (پرولاپس طاووس واژن) زمانی است که دهانه رحم یا قسمت فوقانی واژن به داخل واژن می افتد.
تمام افتادگی ها بخاطر رطوبت بالای بدن هست
حتی کسی ک بیش از حد
میبینی زمستان؟دیگر زور هیچ آفتابی به من نمیرسددیگر دستِ هیچ بهاری نمیتواند شاخههایم را لمس کنددیگر در قلهام. جایی که هیچ کس به آنجا نخواهد رسید...میبینی چهقدر بزرگ شدهام؟دیگر در هیچ تابوتی جا نمیگیرمدیگر هیچ گوری مرا نمیپذیرد...میبینی؟میبینیچه باوقار، دیگر هرگز او نخواهم بوددیگر هرگز نخواهد دانستدیگر هرگز نخواهد فهمید...میبینیکه چگونه جنون بر عقلام میخنددو نوازشِ دستهایش را از شانههایم دریغ میکند؟میبین
یکهزار و ۲۰۰ اثر تاریخی و طبیعی در خراسان شمالی شناسایی شده که این تعداد اثر، استان را به یکی از قطبهای مهم گردشگری کشور تبدیل کرده است.
علی مستوفیان معاون میراث فرهنگی ادارهکل میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری خراسان شمالی گفت: رویشگاه لالههای واژگون خمبی، چشمه گاوگول، درختان توت مملجه، درخت ارس سرچشمه و درختان گردو زینکانلو از آثار ثبت شده در فهرست آثار ملی است.
تاکنون ۶۴۲ میراث خراسان شمالی در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده که ا
دایی بلند شد که بره. گفت من میرم ماشین رو روشن کن شما هم خودتون رو برسونید. ما هم که داشتیم بدرقهاش میکردیم تا سرِ کوچه بُن بستمون باهاش رفتیم، زمستون بود و آسفالت هم سرد. دایی دورِ گردنش شالگردنِ کاموایی پیچیده بود و توی دستش هم دونههای تسبیح رو لمس میکرد.
همین طور که داشتیم تا سرِ کوچه قدم میزدیم یک دفعه صدای جیغ و فریاد بود که از یکی از خونهها میومد. اول فکر کردم دعوای خونوادگی شده، یک آقایی پا برهنه با زیرپوش آستین کوتاهِ سفید و پا
لحظهای نادر است آنگاه کهدستِ معشوق در دستانمان غنودهوقتی خسته از شتاب و خیرگیِ ساعات پرملالِ طولانیچشمانمان، چشمانِ دیگری را به روشنی میخوانَدوقتی گوشِ به دنیا ناشنوایمانبا آوایِ نوایی عاشقانه نوازش میشودتیری بر نقطهای از سینهمان مینشیندو نبض گمشدهی احساس، تپیدنی دوباره میآغازد؛چشمها میآسایند و قلب آرام میگیرد،و آنچه میخواهیم، میگوییم و میدانیم چه میخواهیم.در این لحظه نادر آدمی از گردش زندگیاش آگاه
حالا چکار کنم با این درد در بَرَم؟
با ریشه سر کنم ، یا با شاخِ پَرپَرم؟
من مردِ روزهای عجیبم ولی که شب...
امشب عجیب درد دارد کلِّ پیکرم
تاریخِ گرگ های جهان جورِ دیگری ست
من گرگ و بی رقیب، ولی خویش می درم
بینِ دو انتخاب ، فقط حقِّ غم... وَ غم
مجبورْ ، یا با اختیارِ کور یا کَرَم
از کوه های برفی و دریایِ در جنوب
هی بال بال می زنم، از صخره می پرم
آدم برای شادی اش انعام می دهد
من سور می فروشم و هی غصّه می خرم
پاریس و تهرانید و من افراد شوک شده
یک تیر توی قل
"جادو، دستگاه ابلیس است و چیزی نیست جز فریب حواس و قوای ذهنی. اما اعجاز نمودِ قدرت پروردگار است به دستِ حبیبش. سحر و جادو کاری می کند که تو اشکال را به شکلی دیگر ببینی و این خطای چشم های توست. اما اعجاز در ماهیّت اشیا اثر می گذارد و ذات آن ها را تغییر می دهد."
+ اقیانوس مشرق - مجید پورولی کلشتری
درباره این سایت