نتایج جستجو برای عبارت :

مرگِ ناخُدا - سیمینِ بهبهانی

به آن‌ها که از مرگ نهراسیدند

شنیدم که کشتی به دریایِ ژرف،
چو آزرده از خشمِ توفان شود،
چو بر چهرِ دریایِ نیلوفری،
شکن‌ها و چین‌ها نمایان شود،
برآید زِ هر سوی موجی چو کوه
که شاید زِ کشتی شکست آورد
گُشاید زِ هر گوشه گردابِ کام
که شاید شکاری به‌دست آوَرَد؛
بپیچد چو زرّینه‌مار آذرخش
دَمی روشنایی زَنَد آب را
خروشنده تندر بدزدد زِ بیم،
زِ دل‌ها توان و زِ تن تاب را؛
زِ دل برکشد هر کسی ناله‌ای
برآید زِ هر گوشه فریادها
بیامیزد ان
#آنی
مرگِ دل باور شد آنگاه که دید پایت را جدادید دستت را جدابا نگینی که عقیقعاشقی میکرد در آنمرگِ دل باور شد آنگاه کهقلب تو سوخت در آن آتشِ عشقبازیِ توکه سفید پوشیدند جان به کَفانِ  رَهِ عشقکه تو اما کردی دوده به تنمرگِ دل باور شد آنگاه کهتو سیه پوش شدی ما سیه پوش شدیماما لاله ای می‌زند جوانه ،از میان خاکستر قلب توکه بیان میدارد؛ انتقامت را خواهیم گرفت...#دلساخته_های_آنی
.
مرگ فقط یکبار نیست .اینو اون موقعی فهمیدم که دیدم وقتِ  زندگی کردنم سوگواری میکنیم. برای مرگ هایی که ناگهان برامون پیش اومده .مرگِ یک رابطه .مرگِ سلامتی .مرگِ یک شرایطِ آروم و پرت شدن وسطِ چالش .مرگِ آرزو ایی .مرگِ خودِ قبلیمون.همشون درد دارند .سخت اند .و خوب میتونم بگم حداقل دو هفته یکبار یک مرگ رو تجربه میکنم .مرگ هایی که هر دفعه تجربه شون برام سخته .
بازم فکر میکنم شاید اونچیزی که لازمه همین تجربه هاست .وگرنه آدمی که تو تحمل کردنِ مرگ ها و درد
تو از من دور و من دل تنگ
تو آبادی و من ویرون
همیشه قصه این بوده
یکی خندون یکی گریون
همیشه قصه این بوده
توی یک لحظه ، توی یک دیدار
یک زخم از زهرِ یک لبخند
تمامِ عمـــر فقط یک بار
پس از اون ، زخم پروردن
پس از اون ، عادت و تکرار
ولی نصفِ یک روح این ور
یک نیمه اون ورِ دیوار
همیشه قصه این بوده
یا مرگِ قصه یا آدم
ته دریاچه های عشق
می جوشند چشمه های غم ..
پرهیز از دنیاپرستی

دنیاپرستی، بزرگ ترین عامل سقوط انسان و انحراف او از مسیر کمال و سعادت
است. در روایات اسلامی علاقه و محبت به دنیا، ریشه و اساس همه گناهان
شمرده شده است. از این رو، پرهیز از دنیا و دوری از ظواهر فریبنده آن، سیره
و روش اصلی انسان های کامل است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در این باره
فرمود: «گروهی از مردم دنیا دنیا پرست نیستند؛ در دنیا زندگی می کنند، اما
آلودگی دنیاپرستان را ندارند. در دنیا، با آگاهی و بصیرت عمل می کنند و در
ت
پرهیز از دنیاپرستی

دنیاپرستی، بزرگ ترین عامل سقوط انسان و انحراف او از مسیر کمال و سعادت
است. در روایات اسلامی علاقه و محبت به دنیا، ریشه و اساس همه گناهان
شمرده شده است. از این رو، پرهیز از دنیا و دوری از ظواهر فریبنده آن، سیره
و روش اصلی انسان های کامل است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در این باره
فرمود: «گروهی از مردم دنیا دنیا پرست نیستند؛ در دنیا زندگی می کنند، اما
آلودگی دنیاپرستان را ندارند. در دنیا، با آگاهی و بصیرت عمل می کنند و در
ت
پرهیز از دنیاپرستی

دنیاپرستی، بزرگ ترین عامل سقوط انسان و انحراف او از مسیر کمال و سعادت
است. در روایات اسلامی علاقه و محبت به دنیا، ریشه و اساس همه گناهان
شمرده شده است. از این رو، پرهیز از دنیا و دوری از ظواهر فریبنده آن، سیره
و روش اصلی انسان های کامل است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در این باره
فرمود: «گروهی از مردم دنیا دنیا پرست نیستند؛ در دنیا زندگی می کنند، اما
آلودگی دنیاپرستان را ندارند. در دنیا، با آگاهی و بصیرت عمل می کنند و در
ت
{هزار و یک نکته پیرامون امام زمان(عج) - شماره 32}
 
تحتِ نظر بودنِ مادرِ امام - عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف
 
مورّخان نوشته اند: «نرجس خاتون» مادرِ گرامىِ امام مهدى، همواره تحت نظر بود تا این که حوادث گوناگونى حکّام عباسى را به خود مشغول کرد و از آن بانو در جهت دستیابى به حضرت دست کشیدند. آن حوادث از این قرار است:
درگیرى با یعقوب بن لیث صفارى،
خروج معتمد و متوکّل از سامرّا و سفر به بغداد به خاطر غائله یعقوب لیث،
مرگِ عبیداللَّه بن یحیى بن خاقان،
می گفت عاشق صاحب الزمان عج هستم. واقعا هم بود به معشوقش هم رسید. سید جلیل القدری است که بارها او را به نیابت از امام زمان عج در خواب دیده بودند. پس از مرگِ آن عاشق امام زمان عج در خواب دیدند زانو به زانو کنار آن سید جلیل القدر نشسته است و آن سید فرموده بود ایشان حالا حالا ها اینجا هستند. 
زمان می میرد
و تویی زنده می شود ...
مرگِ ثانیه ها را میشمارم
تاتولدِ ای دوباره!.
دنیا به من آموخت که 
بدونِ تو مردن بِه....
ازحالا
تارسیدن به بهشتِ بین الحرمین
"تنها نقطه ی عروج"
شوقِ پرواز دارم.
امان از لحظه ای که نخواهی ام
امان از روزی که رهایم کنی
امان از لحظه ی غفلت که شاهدم باشی حسین جااااااان.
#اللهم عجل لولیک الفرج
#آقای خوبِ غزل های من سلام.
اگر مستضعفی دیدی ،
                         ولی از نان امروزت
 
 به او چیزی نبخشیدی ،
      به انسان بودنت شک کن!
 
                اگر چادر به سر داری ،
                           ولی از زیر آن چادر
 
 به یک دیوانه خندیدی
     به انسان بودنت شک کن!
 
               اگر قاری قرآنی ،
                        ولی در درکِ آیاتش 
 
دچارِ شک و تردیدی ،
   به انسان بودنت شک کن!
 
                 اگر گفتی خدا ترسی ،
                          ولی از ترس اموالت
 
 تمام شب نخوابیدی ،
یک روزی در زندگی به جایی می رسی که دیگر عشق مفهوم خودش را ندارد. همه چیز کسل کننده می شود. حتّی مرورِ زمان چیزی را تغییر نمی دهد.
من تا پای مرگِ احساسم رفتم و برگشتم. دیگر شبیه کرگدنِ پوست کلفت شده ام. دلم پُر از آن حس هایی است شبیه : به جهنم!
به جهنم که هیچ مشکلی حل نمی شود. به جهنم که عشق از شهر ما رفته. به جهنم که باران به سقفِ خانه ام نمی بارد. به جهنم که درهای بسته را نمی توانم باز کنم. قفل و کلیدِ من کلمات هستند. پیچیده یا ساده. مبهم یا واضح. فرقی ن
همین الان داشتم با لپ تاپ کار میکردم تدی رو با یه دستم گرفته بودم لب پنجره که یکهو کیسی پرید رو میز ، کشوی میز رفت تولپ تاپ یهو ول شد رو هواکیسی افتاد رو زمینلپ تاپ رو  وقتی روی هوا داشت میفتاد زمین گرفتم ، فقط اگر یک ثانیه دیر تر گرفته بودمش الان نمیتونستم این پست رو بزارم و دنیای من تموم شده بود...یه لحظه به خودم اومدم دیدم تدی هنوز تو دست راستمهاصلا تو اون جریان متوجه حضور تدی نشدمدر صورتی که اگر یه لحظه غافل میشدم ممکن بود تدی برای همیشه تمو
محرمِ رازِ وفا عشق آشنا کوئی نہیںکیا جہاں میں مجھ سا باقی دوسرا کوئی نہیںبھول جائیں گے ستم ان کے سمجھ کر بھول تھیاب جہاں میں اس طرح سے سوچتا کوئی نہیںتا نہ کوئی حرف آئے آپ پر بس اس لئےاب لبِ بسمل پہ آئے گی صدا کوئی نہیںاے مسیحا صرف تجھ کو دیکھنے آتا ہوں میںورنہ مجھ کو ہے خبر میری دوا کوئی نہیںآگئے بہر عیادت کس قدر وہ زود ترروح کا جب رابطہ دل سے رہا کوئی نہیںدہر میں قصہ ہمارے عشق کا مشہور ہےگرچہ کرداروں کو اس کے جانتا کوئی نہیںاضطراب شوق میں تا
تنگنا؛
دختری است مثل من که
جز نوشتن بلد نیست شکل دیگری دوست داشتنت را در بوق و کرنای کند!
تنگنا؛
دفتر نوشته های من است که اسمت را،سرمشق تمام خط هایش نوشته ام...
تنگنا؛
منم که خنده واشکم همه وابسته به حال توست...
باغم تو تمام غم دنیا برسرم خراب میشود و
باخنده هایت شادی تمام وجودم رافرامی گیرید...
تنگنا؛
حال من است که نمیتوانم فراموشت کنم...
تنگنا؛
منم که دلم مرگ میخواهد و میترسم بعد از مرگِ من، تنها بشوی...
پر از فکر بودم و مشغول نوشتنش، دوستی پیام داد و زنگ زد و تمام حرف‌ها رو سه ساعت تمام به‌ش گفتم. احتمالاً اگر اون‌ها را همونجا می‌نوشتم موندگارتر می‌شد. شاید سیاهش کردم کاغذ رو بعدا.داشتم آمبیانسش رو حین نوشتن ضبط می‌کردم، دوست داشتم اون رو هم کنار نوشته‌ها بگذارم که اساساً نوشته‌ای نموند. احتمالاً اگر بعداً خواستم اون فکرها رو بنویسم، عنوانش رو بگذارم «مرگِ چونی در دنیای معاصر» یا «سرانجام نزاع چندی و چونی» یا «استعمار کیفیت» یا «کمی
تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پس‌زمینه ی فکری خودت ترجمه می‌کنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر می‌کنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخ
تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پس‌زمینه ی فکری خودت ترجمه می‌کنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر می‌کنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخ
قسم
دیگه به این عشقم قسم عاشق هیچ کس نمیشمازبس که بی وفا بودی من از تو هم دست می کشمتو اولین ستاره ام تو تک چراغ زندگیمسراسر  عمرم  فقط  تویی که من عاشقشمتو همهء امید من ،  تمام زندگیم  شدیواست یه بازیچه شدم ببین که من با کی خوشم !ازهمون اول فهمیدم حرفات همه پوشالیهقلبت زعشقم خالیه میدونستم تنها میشمگفتی برام از دردِ خود از رفتن و از مرگِ خودتو زنده بودی خنده رو ، من قلب خود را می کشمتو نیستی عاشق میدونم تو رفتی و من می خونمبذار که عالم بدونن
گلِ من ک تمثیلی بود از هر آنچه ک بینمان است، مرده است و بر آن حتا گمان نمی بری. اینجا آفتاب مرده است و سایه ها بلند تر از دیوار ها شده اند و تو حتا به آن نگاه نمی کنی. مثل نقاشی، مرده و ساکن انگار تو را گوشه ای گذاشته باشندت و تو، در یک تکرارِ ابدی نگاه سردی به زمین داری و حتا پلک نمی زنی و من در کنار تو بوده ام، تمام این سالها. در حالِ سوختن، خاکستر شدن و کم شدن. ک باد مرا با خود برد، به آنکه دیگر دیده نخواهد شد. به آخرینِ غروب، به گرگ و میش های عجیب.
برای زنی تنها در سوگ فرزند مرده اش امشب که تورا در خاک سرد می نَهم زیست یکساله ام با تو دفن میشود و من در پارادوکسِ سوگِ دفن کردنِ زیستِ یکساله ی پر رنجم در خاک غلتیده ام.امشب مشت پر از خاکم را بر سری میریزم که با شال عراقیِ پیرزن های جنوب پوشانده ام و دست بر دهان کِل میکشم برای جوانی و ناکامی اش ‌‌‌...امشب بیست سالگی عزیزم، نهال یک ساله ی دهه ی سوم را خاک میکنم و برای مظلومیت و تباهی اش به سوگ مینشینم.اما صبر کنیدمن میخواهم نوزاد بیست یک ساله ا
من مرجع هر عکس‌ام و به همین دلیل است که وقتی خود را مخاطب این پرسش بنیادین قرار میدهم که: چرا من در این احظه زنده ام ؟ دچار حیرت می شوم. 
 
منم خیلی وقتا شده این سوالو از خودم میپرسم نه فقط با دیدن عکسها. یجور حس غریبی به آدم دست میده که تو نه قبل از خودتو درک میکنی و نه بعد از خودتو. این بین در لحظه میمونی و به دنیا میای ،میگذرونی و در آخر میمیری. آدم هایی که میانو میمیرن. یه ذره ترسناک نیست؟ نه ترس از مرگِ از این تعداد شاید از این جمعیت که فقط می
جدا شدن روح از بدن هنگام مرگِ قطعی  در کسری از ثانیه انجام میشود این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه ی مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند 
 یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد حس سبک شدن و معلق بودن .
بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک
مرور خاطرات، کار خطرناکیه. مخصوص که با یادآوری هر صحنه، حسی جز دلتنگی بهت دست بده. اسمش رو می ذارم مرور حماقت هایی که ازشون لذت بردیم. و همین مرور، خودش حماقتی بسی بزرگتر از قبلی هاست. در واقع، یادِ هیچ کدوم از آدم هایی که توی زندگیم بودن، دیگه من رو به وجد نمیاره. همشون خاطرات به شدت دور و غیرحقیقی به نظر می رسند و تنها غمگینم می کنند. همین. 
- روزی که همدیگه رو توی راک دیدیم، وقتی دستش رو برای آخرین بار گرفتم، فهمیدم دیگه حسی ندارم. توی اوج، حب
تقدیم به «هشتمین ستاره»  و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای        نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق        تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟!        تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب        بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛        تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
اندوه حقیقی به شعف می‌رسد، اندوه دروغین و نمایشی به فساد. گریه‌ی دروغین یعنی خنده‌ی تو نیز دروغین است، بزمت دروغین و رزمت دروغین، میلادت دروغین و مرگت دروغین، پیوندت دروغین و جدایی‌ات دروغین است. 

نفاق، گریه‌ی انسان و خنده‌ی شیطان است. برای زیستن از نفاق چنان باید گسست که در هنگامه‌ی مرگِ جان پاک‌زیسته روح از تن می‌گسلد. ولیکن مرگ منافق به داس اعمال تباه خویش سخت و زجرآلود است. 

حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Zbigniew Preisner - Lacrimosa
Ali Abbasi
Nafas
#AliAbbasi
کاری به کارِ تو ندارم نرو 
من که رویِ چشمام میذارم تو رو
تو تکیه گاهی واسه من آخه هنوزم 
مرگِ برام این زندگی بی تو یه روزم 
بمون تا نذاری بسوزم
مهره ی مارِ روزگارمی عشقه موندگارمی نفس
واسه تو مُردنم برای من یه اتفاقه ساده ست
مهره ی مارِ روزگارمی عشقه موندگارمی نفس
واسه تو مُردنم برای من یه اتفاقه ساده ست
از عشق بدجوری مریضم بمون 
جونم بهت بسته ست عزیزم بمون
وابستتم اندازه ی نفس کشیدن 
تکیه زدی به تاجو تختِ این دله من 
کی بیشتر
سلام و وقت‌خوش، باید خیلی تند و تلگرافی بنویسم؛ وقت نیست، و بادها تند و ناگزیر می‌وزند.
__________
دیروز داشتم برمی‌گشتم. توی راه ناگهان حس کردم همه‌ی این وقت‌ها (که دقیق یادم نیست از کی تا امروز که اول تابستان است) توی ذهن‌ام تخلیص و بعد قطعی شدند.
این دوست‌داشتنْ شکلِ دیگری از هم نه حتی، خودِ مرگ است. فکر کنید توی جاده دارید می‌روید. رو‌برو یک کوهی‌ست که تمام جاده را گرفته. شما تا جایی‌ که جا دارد گاز می‌دهید و فرمان را جوری تنظیم می‌کنید ک
تقدیم به «هشتمین ستاره»  و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای        نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق        تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟!        تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب        بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛        تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
ببین خدا. این خلافیت ستودنیت در پیدا کردن روشی که منو انگول کنی رو دوست دارم. علی ای حال روحیه که خودت آفریدی، یه تیکه از خودته، حالا مازوخیسم داری مشکل از خودته. از طرف من به تخمم که اونم از بد روزگار برا خودته :‌)‌ صورت سوال های اذیت کننده برام بوجود میارن.
حالا من عملا داره ذره ذره از سیستم عصبیم کم میشه، مرگِ تدریجی نورون‌های مغزم رو حس میکنم. لرزشی که به دستم افتاده. دستی که تقریبا هر شب در حالی از خواب میپرم که فلج شده و حتی سر انگشتام قاب
آمده بودم بگویم که:
«رمضان بود. داغ. با آفتابی بی‌رحم. که در بی‌سایگیِ بهشت زهرا رهایمان نمی‌کرد.راه افتادیم پشت سر ترمه‌ای. با نام تو که سپید، روی سیاهِ تابلو بود. دست و بازوهای هم را گرفته بودیم؛ سفت. که هرآن آماده بودیم کنارمان کسی زمین بیفتد.وقتی آن‌قدر روی هم گل چیدند که دیگر خاک مزارت پیدا نبود، نشستیم. ماتمان برد به تمام آن‌چه در کم‌تر از آنی رخ داده بود و ما از آن جا مانده بودیم. برخی‌هایمان تا ماه‌ها بعد هم نرسیدند. بعضی‌هایمان تا
هی می‌خواهی به او بگویی تُف کن به این زندگی تا لااقل این زندگیِ آدم‌خوار هم کرونا بگیرد اما اینگار تنها اوست که وسط میدون انقلاب هوای تو را دارد"مریضم، جلو نیا". بگو آدم‌های سال‌پرست تشریفشان را بیاورند و باز امید به زندگی را با یک عدد، با یک سال مقدار دهند. هنوز هم در همان حال و هوای پنجاه و نُه هستیم که موقع حمله‌ی صدام فرمودند یک دیوانه یک سنگی انداخته است، اصلا خود علی هستیم که عمر بن عبدود در شمایل کرونا بر ما تُف کرده و این چند ماه به خ
دیروز حدودِ ساعت پنج‌ونیم، در فضای غمگنانه‌ای که دانشکده بعد از ساعات شلوغ پیدا می‌کند، با مهدی نشسته بودیم. دست‌هایش را نگاه می‌کردم و حالتی که آن‌ها را روی صورتش می‌گذاشت و شکلی که با دیگری با کدهایش روی لپ‌تاپ بازی می‌کرد. چندنفری بیشتر آنجا نبودند. صداها به نسبتِ باقی روز کم بود و خورشید آسمان را ترک می‌کرد و فضا خاکستری بود. چیزی نمانده بود گریه‌ کنم. راهی طولانی روبرویم بود و اطرافش مردمانی ایستاده بودند که سنگم می‌زدند. من ناخ
دانلود آهنگ قدیمی محسن یگانه اسکله ناز چشات
هم اکنون به درخواست شما ♫ دانلود اهنگ اسکله ی ناز چشات حریم امن قایقم با صدای محسن یگانه به همراه تکست و بهترین کیفیت در سایت قرار داده شد ♫
شعر و ملودی : محسن یگانه
Download Old Music BY : Mohsen Yeganeh | Eskeleye Naze Cheshat  With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ اسکله ناز چشات محسن یگانه
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
اسکله ی نازِ چشات… ●♪♫حریمِ امنِ قایقم ●♪♫توو ساعتِ یه ربع به عشق ●♪♫عقربه ی دقایقم… ●♪♫
شعر و ملودی : مح
مسکوب چهارده‌سال است که مرده است. در روزی مثلِ امروز، مرگ، آن «هیچِ سنگین» کیش‌ و ماتش کرد و او هم با خوش‌دلی سر فرود آورد و پذیرفت.
مسکوبْ نویسنده، مترجم، پژوهش‌گر و گاهی مدرّس بود. او می‌نوشت بدونِ این که علاقه‌ای به کارِ پژوهشیِ سنّتی داشته باشد؛ جُستارنویس بود. ورایِ همۀ این‌ها، آن‌چه به گمانِ من، مسکوب را می‌کند «مسکوب»، نگاهش بود. جستارهایش آغشته‌اند به فردیّت او؛ به نگاهِ شخصی و ویژۀ او. آن‌چه امروز متاعی بس نادر است. یک سطر از
ندامت هنگام مرگ
تا وقتى که مرگِ یکى از آنان فرا رسد، مى گوید: پروردگارا! مرا برگردانید.شاید من در مورد آنچه ترک کرده ام کارى شایسته انجام دهم، نه چنین است; بى شک این سخنى [بى حاصل] است که او گوینده آن است، و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مى شوند. (سوره مومنون / آیه 99 و 100)

- آقا تسلیت عرض می کنم بقای عمر شما باشه بلاخره دنیا همینه مرگ شتریه که در خونه همه ما خوابیده .
- آیا این جملات را که لق لقه زبان ماست خودمان باورداریم ؟
-آیا واقعا باور
گاهی اوقات مثل الان صدای سوت کشیدن مغزمو میشنوم
سرم درد میگیره
اهلِ قُرص و مُرص و اینا نیستم اما بعضی وقتا خیلی طبیعی خیلی زیاد داغ میکنه کله ام
حس میکنم این آدمایی ک دارم میبینم دیگه بدرد نمیخوره ، وقتی از خواب بیدار میشم و وِز وِز تلویزیون رو میشنوم که داره خبرِ مرگِ باباش و میگه دلم میخواد برم سرم و بکوبم تو تلویزیون تا یا تلویزیون یا خودمو بفرستم گوشه مریضخونه
آرامش لازم دارم ، خالی شدن لازم دارم
بعضی وقتا دلم میخواد برم کنار رودخونه آی
اینجا از لحظاتِ تاریخی نوشته بودم. آن‌هایی از شما که وبلاگِ قبلی‌ام را هم می‌خواندید، حتما یادتان هست بیشترین چیزی که تابه‌حال از آن صحبت کرده‌ام همان لحظات تاریخی بوده. لحظاتی که به‌اندازه خاطره مبتذل نیستند؛ یعنی، داستانِ قابلِ روایتی با چارچوبِ مشخص نیستند، یک لحظه‌اند. یک لحظه تمام، و دقیق. لحظه‌ای که انگار در فضایی هزاربُعدی اتفاق افتاده، چراکه به‌ همان اندازه مختصات دقیقی دارد. خاطره با مرگِ من فراموش‌شدنی‌ست. این را پیشتر ه
در دل تاریک شب برق نگاهی نیز هست
آسمان را در سیاهی رقص ماهی نیز هست
یوسف از عمق مرارت ها عزیز مصر شد
استجابت در دعا از بی پناهی نیز هست
تاج عزّت بر سرش دارد زلیخا وقت مرگ
با گنهکاران گناه بیگناهی نیز هست
آنهمه دلدادگی ها و سرانجامش وصال
عاشقان را گرمیِ پشت و پناهی نیز هست
گرچه گاهی بی وفائی می‌شود آزار دل
حضرتِ عبّاسِ همچون قرصِ ماهی نیز هست
آهِ مظلومان عالم آتشی سوزنده است
شعله در هرخرمنی با سوزِ آهی نیز هست
دل به امّید وصال دوست بستیم و خوشی
تشییع کردن
یکی از آداب دینی در هنگامی که فردی از دنیا می رود آن است که تا محل دفن ، او را همراهی کنند ، این موضوع علاوه بر ثواب و پاداشِ معنوی که برای آن در نظر گرفته اند ، جنبه های اجتماعی نیز دارد  ، از جمله اینکه تشییع نمودن ، نوعی اظهارِ همدردیِ عملی با بازماندگان فردی است که از دنیا رفته ، زیرا افرادی که عزیز خود را از دست می دهند ، معمولاً حال خوشی نداشته و به همراهی و همدردی دیگران نیاز بیشتری دارند ، و این موضوع بخشی از حمایت هایِ اجتماع
قدمی به‌عقب برداشتن و نگاه‌کردن، تنها راهِ #انتخاب کردن است. جز این همواره منفعل خواهیم بود. شاید تصور کنیم که عمل‌مان را برمی‌گزینیم، ولی میان تصورِاختیار و اختیار فاصله‌ی زیادی وجود دارد. اغلب رفتارهای ما واکنشی هستند، واکنشی به محرک‌هایی که از محیط دریافت می‌کنیم‌. محرک‌ها هیجان‌هایی را در ما برمی‌انگیزند و‌ رفتارهای ما نیز در نهایت صرفا پاسخی واکنشی به آن هیجانات هستند.
 
لحظه‌ای مکث کنیم و پیش از آن‌که خبری را تایید یا رد کنی
در میانۀ صحنۀ پنجم از پردۀ پنجمِ نمایشنامۀ "مکبِث" شکسپیر، دیالوگی مشهور از مکبِث رو می خونیم که پس از شنیدن خبرِ مرگ همسرش اونو میگه. این تکگویی (Soliloquy)، در بسیاری از اشعار و فیلم ها مورد اشاره قرار گرفته و توصیفی زیبا و بامفهوم رو از زندگی و عمر به ما میده که نشان از قلم توانا و ذهن دقیق بینِ شکسپیر داره. 

او به ناچار پس از این مرده است، 
از برای چنین خبری زمانی مقرر بود،
فردا، و فردا، و فردا
با این گام کوتاه از روزی به روزی می خزد
تا به آخرین ه
دانلود آهنگ جدید نغمه از علی سورنا + متن + پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Download New Song By Ali Sorena Called |Naghme + Text
برای دانلود آهنگ جدید علی سورنا -نغمه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ نغمه از  علی سورنا :
در این سرما گرسنه، زخم خورده  ♪♪♫♪ دویم آسیمه‌ سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد
دلم بارونِ باروتِ خون
کارونِ کارون، تووی باتلاقِ کانونِ قانون
سنگین میمیرم آرومِ آروم
انتخاب هزینه و راه یعنی مرگِ من توو زمینِ ش
 
بیخیالِ صفِ گوشت و مرغ شده‌ام. بیخیالِ هر چه که بخواهد جمله‌ی «حق گرفتنی‌ست» را هی توی مغزم بکوبد و ناتوانی‌هایم را به رخم بکشد. دیگر پلاکارد بالا نمی‌گیرم و به گلویم باد نمی‌اندازم و جلوی درِ دانشگاه به عالم و آدم اعتراض نمی‌کنم. به نظرسنجی‌های مسخره‌ی اینترنتی بدبین‌تر از همیشه شده‌ام و دیگر انگیزه‌ای برای این‌جور مسخره‌بازی‌ها ندارم. به حرف پدرم برگشته‌ام که می‌گفت «کلاهت را سفت بگیر تا باد نبرد». تا توی این وضعیتِ نامشخصِ ه
امان از ترانه های قدیمی... ترانه هایی که روزگاری بی بهونه دوستشون داشتم و امروز انگار حرف دل منو میزنن... "نیمکتِ کناره فواره ی نور...  یه بهونه واسه از تو گفتنه... جای خالیِ تو گریه آوره... مرگِ لحظه های شیرینِ منه... یادته به روی اون نیمکته نور... از تو واژه ها غمو خط میزدیم... دستِ من به دورِ گردنِ تو بود... وقتی که تکیه به نیمکت میزدی... دورمون پرنده ها بودن و عشق،  با نگاهِ منو تو یکی می شد... من میخواستم با تو پرواز کنمو... برسم به عاشقی اما نشد!... یه
دانلود آهنگ جدید نغمه از علی سورنا 
Download New Music Ali Sorena |Naghme
 
 
متن موزیک نغمه از  علی سورنا :
♬♪♪♫♪♬
در این سرما گرسنه، زخم خورده
دویم آسیمه‌ سر بر برف چون باد
 
برای دانلود آهنگ جدید علی سورنا لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد
دلم بارونِ باروتِ خون
کارونِ کارون، تووی باتلاقِ کانونِ قانون
سنگین میمیرم آرومِ آروم
انتخاب هزینه و راه یعنی مرگِ من توو زمینِ شما
یعنی بخوره ده تا ازتون سیر نمیشه
شیر
لحظه‌هایی مثلِ حالا که برای از بین بردنِ اضطراب و تعارض‌های درونی به گوشۀ تنهایی‌ام می‌خزم و با ذره‌بین به جانِ بالاوپایینِ زندگی می‌افتم و مدام فکر می‌کنم و فکر می‌کنم تا آرام شوم، غمی سنگین روی دلم می‌نشیند. من برای از بین بردنِ اضطراب‌هایی که از مواجهه با دیگران ـ که تجسمِ اندیشه‌هایی مختلف و مخالف هستند ـ نشأت گرفته‌اند به اندیشیدن پناه می‌برم؛ این اندیشیدن تلاطمِ درونی‌ام را آرام می‌کند اما دوباره مرا با اضطراب‌هایی اساسی
نینا، راوی و نویسنده‌ی کتاب «تولستوی و مبل بنفش»  برلی غلبه بر ملال و اندوه از دست‌دادن شریک تجربه‌های کودکی‌اش، یعنی خواهر بزرگ‌ترش آن‌ماری، راه و روشی خاص پیش می‌گیرد تا در خلال آن به زندگی عادی خویش بازگردد و از اندوه و تلاش برای مواجه با آن، فرصت زیستن دوباره و امید به زندگی را برای خود و اطرافیانش که همچون او با غم‌ِ ازدست‌دادن مواجه هستند، رقم بزند.«یک سال، هر روز یک کتاب!» این نسخه‌ی پیچیده‌شده‌ای است که نینا برای خودش و برای
« ترس تو از مرگ،
ترسناک می‌کند
مرگ را
که تغذیه از ترس می‌کند.»
کتاب هفتاد سنگ قبر نوشته و سروده‌ی یدالله رویایی، ادیب و شاعر ایرانی معاصر، مجموع هفتاد سنگ قبر تاریخی است به نثر و به شعر و ترجمه‌شان به فرانسه از آرش جودکی؛ از ایوب و مهدی و زرتشت تا مانی، حلاج، شهاب، سیروس، اسکندر، یزدگرد، شمس، شهرزاد، رابعه، فروغ و سنگ‌ سینه‌ها(گوری برای مادر) و سنگ‌هایی بی‌نام(سنگ‌های سنگ). خواندن کتاب به‌مثابه‌ی زیارتی است به گمان کوتاه که این کوتاهی
گاهی تصادف از چند قدمی‌ات رد می‌شود، با یک بوقِ ممتد که صدایش تا مدت‌ها توی گوش‌ات زنگ می‌زند. سایه‌اش آن‌قدر سنگین است طوری که حتّی وقتی ازت گذشته، مدام به رخدادش فکر می‌کنی. به این که اگر به هم رسیده بودید، در همین لحظه، همین چند ثانیه و چند دقیقه‌ای که از گذشتن‌اش گذشته است و هنوز سالم اما کمی مبهوت روی موتورت نشسته‌ای و آهسته‌تر از قبل می‌رانی، ممکن بود کجا باشی. می‌شد با سروصورتِ خونی دراز کشیده باشی وسطِ خیابان و آفتابی که مستق
عادت کرده‌ایم دیگر به شنیدنِ این‌قسم
خبرهایی که اگر نباشند گویی یک‌جای کار می‌لنگد. سوختنِ دانش‌آموزان در فلان مدرسه‌ی
محروم به‌خاطر نبود یک بخاری‌یِ ایمن و حالا سقوط اتوبوس در درّه و مرگ 10 جوانِ
دانش‌جو. تصور کن مرگِ 10 دنیا با کلّی آرزو و برنامه و ایده و عشق و انگیزه و ...؛
کسی چه می‌داند شاید یکی از این 10 نفر می‌توانست در آینده دارویی کشف کند برای
درمانِ سرطان، ایدز و دردهای لاعلاجِ امروز. شاید یکی از این 10 نفر می‌توانست در
آینده تبدی
«قرآن برای هدایتِ مردمان کافی نیست.» 
شیخ مالک گفت: «چگونه کافی نیست؟! قرآن کامل ترین کتابِ مقدّسِ تمام عالم است.» 
رسول گفت: «اگر قرآن کامل ترین کتابِ تمامِ عالم است به من بگویید کجای قرآن نوشته است که نماز صبح دو رکعت است؟» 
شیخ مالک حرفی برای گفتن نداشت. می دانست که درباره دو رکعت خواندنِ نمازِ صبح آیه ای در قرآن نیامده است. عبدالحمید و عبدالله در انتظار به شیخ مالک نگاه کردند و او همچنان ساکت بود. رسول ادامه داد: «ما نمازِ صبح را دو رکعت می
به قلم دامنه. به نام خدا. من کتاب «سرّالاسرار» عبدالقادر گیلانی ترجمه‌ی مسلم زمانی و کریم زمانی از نشر نی را در دست مطالعه دارم و گمان می‌کنم در نوروز سال ۹۹ نیز، همچنان همین کتاب در کنارم باشد. البته این کتاب را سال ۱۳۸۶ نیز مطالعه کرده بودم. این بار دوم است نیاز دیدم بخوانم. کتاب ۲۰۳ صفحه است. این کتاب در واقع شریعت، حقیقت و طریقت را به خواننده می‌رساند. به قول شیخ محمود شبستری  در ص ۸ کتاب.:
شریعت پوست، مغز آمد حقیقتمیان این و آن باشد طریقت
سِرُّالهِجر(در اتفاقِ طبعِ بیماری)حال زارم را مپرس چون خوبم هنوزاز خداوند میپرسم از کویت هنوزدِل بشُد کافر به خویشتن چون تو دیدشُکر گُفت و با جانانت همراهست هنوزاز سراپای تنم رنجور میگویم نروروح که بیرون افتاده از افسارم هنوزعشق را جز درد این بستر نسوزاند به تبگرچه بیمارم ولی دِلدارم هنوزبا خُدا هر شب به غیبت خواستمعفو فرما این گناهی که اُمیدارست هنوزراه هموار نبود و تا آمدیدید داری میروی ،از کاسه ریخت ،دِل آب است هنوزگرچه زود خوابم میب
چشماش قرمزه از اشک و ازم قایم میکنه. به روی خودم نمیارم. پشت بهم خوابیده رو تخت و میدونم که بیداره. از غمی که از دلش داره منتقل میشه به دلم مطمئنم که بیداره. از حرفایی که پشت تلفن به دانشجوش داشت میگفت مطمئنم. میگفت بالام جان! زمان مرگِ آدم عوض نمیشه. نه یک لحظه عقب ، نه یک لحظه جلو. فقط طرز مردنه که عوض میشه. با تصادف یا با سکته. با گلوله یا با سقوط. عاقبت بخیری یا با ... میگفت باید درست زندگی کنیم تا درست بمیریم. میگفت مرگ زمانش ثابته و با سرعت داریم


تقدیم به روح مطهر سید شهیدان مقاومت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
قاسم ای مرد خدا داغ تو بر این دل ماستتا ابد راه تو سر لوحه ی مردان خداست
به خداوند کریمی که تو را هدیه نمودنام تو پرچمِ یاران علی شیرِ خداست
داعش آن نوکر ارباب شیاطین زمانضربتی خورده زشمشیر تو که دست خداست
حرم آل علی بعد ابوالفضل رشیددیگر این گونه ندید مرد دلیر که باوفاست
گرچه کشتند خبیثان دگر جسم تو رالیکن آوازه ی تو شرط همه رمز بقاست
قوم ظالم که فریب خورد و ندانست فقطآرزویت
فتوکلیپ شعر « شبِ تازه‌دَمِ سرمازا»  از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات
در غروب‌مرگِ جیغ‌و‌ویغِ زاغ،
قالب‌تهی‌کرده‌بود
پَراشیده‌ی باد و  باران و تازیانه‌ی تگرگِ بی‌امان...
شب؛
شبِ تازه‌دَمِ سرمازا
دانه
          ‌دانه
پنبه بر شهر
               سیاست می‌کاشت
شلمان؛ 8 بهمن 1398 خورشیدی
سلام رفقا. 
میدونم تو روزگاری که فشار از همه طرف داره لهمون میکنه، اومدن و حرف زدن من نه تنها کمک نیست بلکه برای خیلی‌ها عذابه. دیروز به دوست بزرگواری در باب جریانات اخیر چیزی گفتم و جواب شنیدم: "آخه امثال شما اگر از این حکومت حمایت نکنید، پس کی حمایت کنه؟".
نمیتونم بگم چقدر قلبم از شنیدن این جمله به درد اومد. جمله‌ای پر معنا و البته تلخ... در مورد ما چی فکر کرده بود؟ ما ساندیس‌خورهای بی‌رگ و ریشه‌ و بی‌شناسنامه و نون به نرخ روز خوری هستیم که
عشق تاثیر چشمگیری داشت
این اواخر که پرخطر شده بود
طیفی از رنگ های نارنجی
فصل پاییز سردتر شده بود
به خدا او پیام می داد و-
ناخدا سمت دیگری می رفت
عقل سنگی تمام قد می ماند
دل در آب مقطری می رفت
خاصه در روزهای جنجالی
مرکز اغتشاش زیر پتو
اشک در انزوای اجباری 
شیهه از دردهای سرِّ مگو
شاهِ بی مردمیم و بی کشور
دوری و دوستی بی مزه
ایستادن مقابل دنیا
سرنوشت نواریِ غزّه
باشد این مرد و زن خطاکاراند
از تبار شکست های عظیم
شهرهای به توپ ها بسته-
دل به ویرانی
خواستم بدانی که حالا دیگر من مرده‌ام. نه که امروز مرده باشم، چند روزی هست که مرده‌ام، اما وصیت‌نامه‌ام را حالا پس از مرگ می‌نویسم. حالا که چند روزی گذشته و بهتر باور کرده‌ام که مرگ چیست. نه که از قبل به نوشتنش فکر نکرده باشم، که بارها و بارها فکر کرده‌ام که اینجا چه باید بنویسم، اما تا آخرش هم ندانستم چه بنویسم که سزاوار این مرگ باشد. گذاشتم بمیرم و بعد بنویسم. اما حتی حالا هم چیزی فرقی نکرده، وصیت‌نامه‌ام می‌شود همین خزعبلات درهم. اما
درگیر کارهای اداری بودم امروز. در تلاشم به یه روشی، ده دلار از هزینه‌ی تمدید پاسپورتم کم کنم. ده دلارم ده دلاره خب، به قیمت امروز، پونزده اسفند نود و هفت خورشیدی، میشه صد و سی و پنج تومن. کمی اینور و اونور شوت شدم و چون دیدم خیلی شلوغه، گفتم برم سفارشی مامان رو بخرم و دوباره برگردم که خلوت بشه. سفارشی خریدن همانا و دیدن کتاب‌فروشی همانا. سه تا کتاب برای دختران خواهر و برادرم خریدم. یکیشو در واقع مجبور شدم :| کتابش شش ورق بیشتر نداره، از این ورق
پیش‌نوشت: یکی از چیزهایی که آدم‌ها شدیداً سعی می‌کنند از آن دور بمانند، مواجهۀ عریان با حقیقت است. و در اغلبِ این موارد دلیلی وجود ندارد جز رهیدن از زیرِ بارِ مسئولیتی که حقیقت روی شانه‌هایشان می‌گذارد ـ جز ترس از پذیرشِ مسئولیت. آدم‌ها پُرند از ترس‌های درونی‌شده‌ای که مانندِ زنجیر دست‌وپایشان را محکم بسته است. و جالب اینجاست که اغلب، کسی تلاشی نمی‌کند برای پاره‌کردنِ این زنجیرها؛ چرا که در میانِ آن‌ها احساسِ امنیت می‌کند؛ و آزاد
سوگواری
انسان بطور طبیعی ، وقتی چیز محبوبی را از دست دهد ، حالت غم و اندوه به خود می گیرد  و در شرایطی نیز در فراق محبوب خویش اشک می ریزد ، همانگونه که با رسیدن به محبوب خود ، شاد گردیده و اندوه او برطرف می شود  ، از این رو در میان تمام ملت ها در طول تاریخ سوگواری کردن در مرگ عزیزان وجود داشته و هر کدام طبق آداب ورسومی مخصوص به این امر اقدام می کرده اند .
انسان ها از طریقِ سوگواری در مرگِ عزیزانِ خود ، ضمن تخلیه ی هیجانات ناشی از فقدانی که دچار آن
خانه و موزهٔ مقدم عمارتی تاریخی مربوط به اواخر دورهٔ قاجار در تهران است که منزل مسکونی خاندان احتساب‌الملک و مقدم‌ها بود و اکنون موزه اشیای تاریخی است.
 
خانه موزه مقدم در گذشته
موزه و خانهٔ مقدم در آغاز، عمارتی بزرگ و مجلل و محل سکونت خاندان محمدتقی خان احتساب‌الملک از صاحب‌منصبان مشهور دربار قاجاریان و رئیس ادارهٔ احتسابیهٔ تهران و وزیر مختار ایران در برن سوئیس، بوده که بعدها در اختیار فرزندش، محسن مقدم، استاد باستان‌شناسی دانشگاه
«به نام صاحب قلب‌ها»
+ اکنون که ۱۸ سال سن دارم و یک پشت کنکوری محسوب می‌شوم، می‌توانم آینده‌ام را به این صورت تصور کنم که یک پزشک شده‌ام!
آن‌هم نه پزشکی که قرار است با جانِ مردم کاسبی کند و یا بیشتر از امور پزشکی، به تجارت و بساز بفروشش برسد!
نه!
من! متخصصِ قلبی می‌شوم که ماهیتِ آن از منظر امیرالمومنین، همان نفس و روح آدمی‌ست و در دست خداست!
پزشکی می‌شوم که اگر در جایی سیل یا زلزله آمد، جهادی به کمکشان بروم و خالصانه در کنارشان باشم تا بدان
 اس ام اس بی معرفت
 
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه،
 نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره‌ی 
یاقوتی رنگه
که دور قلب بعضی‌هامون هست 
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی‌هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
 

جملات زیبا معرفت 
 
در جریان معرفت قرار گیرید 
و جریان معرفت را در خود جاری سازید. 
ندانستگی را به سوی دانستگی 
و دانستگی را به‌سوی یافتن حقیقت بپیمایید. 
 
اس ام اس بی معرفت
 
فرقی نمیک
منصور هم‌سن و سال پسرعمویش علی‌اکبر بود اما از کودکی با بزرگتر از خودش بُر خورده بود و همبازی پسرعموهای بزرگتر از خودش شده بود، محمدتقی و علی‌اصغر. شاید چون منصور کمی زودتر از همسن‌هایش بزرگ شده بود. زودتر از هر پسر دیگری برای خرجی کار کرده بود و طعم زحمت کشیدن و البته زیر بار حرف زور نرفتن را چشیده بود. محمدتقی را در جوانی با دستان خودش خاک کرده بود. تصادفی کیلومترها دورتر از خانه حین ماموریت جانش را گرفته بود و منصور اولین کسی بود که خودش
سریالی که این روزها دنبال میکنم و به همه ی دخترها (و حتی پسرها) پیشنهاد میکنم ببینن سریال فلیبگ هست. سریال کوتاهی هست ولی توی همون دوازده قسمت مفاهیم ارزشمندی رو به نمایش میگذاره! 
شخصیت اصلی این سریال به اسم "فلیبگ" یه دختر شلخته و سرگردون و افسرده و عجیب و مهربون و تنها و معتاد به سکسه! که البته الان نمیخوام راجع به این شخصیت چیزی بگم و مفصله ... شخصیت جالب این سریال از نظر من دوست فلیبگ هست که در واقع به دلیلی خودکشی کرده ولی توی سریال فلاش بک
سریالی که این روزها دنبال میکنم و به همه ی دخترها (و حتی پسرها) پیشنهاد میکنم ببینن سریال Fleabag هست. سریال کوتاهی هست ولی توی همون دوازده قسمت مفاهیم ارزشمندی رو به نمایش میگذاره! 
شخصیت اصلی این سریال به اسم "فلیبگ" یه دختر شلخته و سرگردون و افسرده و عجیب و مهربون و تنها و معتاد به سکسه! که البته الان نمیخوام راجع به این شخصیت چیزی بگم و مفصله ... شخصیت جالب این سریال از نظر من دوست فلیبگ هست که در واقع به دلیلی خودکشی کرده ولی توی سریال فلاش بک ه
داریم تو نقطه‌ای از تاریخ و جغرافیای دنیا زندگی می‌کنیم که توش "مقدسات" زیادی وجود داره و اگه خوش شانس نباشی، روزی چندین بار واژه‌ی "مقدس" یا مشتقاتش رو می‌شنوی، می‌بینی، یا به هزار روش سامورائی لمس می‌کنی...
اتفاق عجیبیه!
تا یه جایی از تاریخ، درکی از واژه‌ی "مقدس" نداشتم... نمی‌فهمیدم که چرا باید چیزی توی دنیا وجود داشته باشه که نشه نقدش کرد... نمی‌فهمیدم چطور ممکنه چیزی پیدا بشه که برای همه کار کنه و همه قبولش کنن....
یه کمی که گذشت، دیدم آد
نیمه‌های شب بود که با صدای مامانجون، یعنی مادربزرگِ مادری ام از خواب بیدار شدم، آن زمان ما ساکنِ تهران بودیم و تابستان‌ها می‌آمدیم قُم و می‌ماندیم. از لذت‌های قم خریدِ سی‌دی‌های پلی استیشن از پاساژِ کویتی‌های قم بود.
بیدارم کرد و گفت پاشو، داره از دهنت خون میره. ما هم که از عنفوان طفولیت حسّ و حال زندگی کردن نداشتیم، بلند شدیم و به زور خودمان را به سمتِ دستشویی کشاندیم و تُف کردیم، یک تف‌ِ خونی بود و خونی که دائم در دهان جمع می‌شد.
دهان
متن های جدید 
.
.
.
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم .. و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد ! کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !!
. . . تقــویمِ امـسال هـــم.. بـا تقـــویــمِ پــارسال.. هیـــچ فــرقـی نمیـــکند.. وقتـی.. زنـــدگی.. تــا اطّـلاعِ ثــانــوی .. تعــطــــــیل اسـت !
. . . بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست … مثل رنگ این روزهای من ! . . . هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد … من امـا فـقـ
1: یک آقا روح الله داریم که سگرمه هایش دائم توی هم است. کار این آقا روح الله مشت کردن دست و مبارزه با همه چیز است!. این تصویر را توی تظاهرات های اول انقلاب و  بعدا روی دیوارهایی که شعارهای ضد امریکایی دارد بیشتر می بینیم. 
2: یک تصویر امام خمینی داریم که پشت به دیوار نشسته و جلویش کمی کتاب تلنبار شده با عینک دسته کائوچویی و  دقتی بسیار درحال مطالعه است. این تصویری بسیار آشنا برای دیوار کتابخانه هاست!
3: یک تصویر بنیانگذار انقلاب اسلامی داریم که هم
سلام 
  
                        بسم الله الرحمن الرحیم
وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ ١٤١
و [نیز این پیروزی ها و ناکامی ها] برای آن است که کسانی را که [از روی حقیقت] ایمان آورده اند [از عیوب و آلودگی ها] تصفیه و پاک کند، و کافران را نابود نماید. (۱۴۱)
 
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ ١٤٢
آیا پنداشته اید [با ایمانِ ب
الآن یک هفته‌ای می‌شه که از اون جدیت خاص درس خوندن دراومدم. درسامو هنوزم می‌خونم ولی یه جدیتی که قبلاً داشتم، الآن کمرنگ شده. این حالاتم برام جالبه. مثل نزدیک شدن به خودته. شناختِ خودِ متناقضت.
یه چیزی که همیشه برام جای سوال بوده که آیا واقعاً هست یا نه، خودِ «شهود»ه. یعنی واقعاً می‌شه یه درک قلبی از چیزی داشته باشیم؟ این سؤالی بود که می‌پرسیدم. افکار قدیمی‌مو یادم نمیاد ولی اون موقع ها منتظر یه راه در رو بودم که بگم شهود توهمه یا وجود ندار
دانلود آهنگ جدید رضا پیشرو| صلح+ متن + پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Download New MUsic By Reza Pishro | Solh+Text
♬♪♪♫♪♬
 
 
برای دانلود آهنگ صلح رضا پیشرو لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن آهنگ صلح از  پیشرو
 
♬♪♪♫♪♬
یه داستانِ دیگه
میشه اینو قطعش کنی؟
♬♪♪♫♪♬
فرشته ها میخواستن بیان
چون توو خاکم شده راهزن زیاد
میگن بدبختیا باز باید بیاد
ولی به این حرفا گوش نده پادزهر بیار
فاز منفیا برا خودِ خودتون
حوض شده پُر خون پُز شده پُر پول
مشته رو خودشون
چگوارا مُرد
دانلود آهنگ جدید رضا پیشرو| صلح+ متن + پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Download New MUsic By Reza Pishro | Solh+Text
♬♪♪♫♪♬
 
 
برای دانلود آهنگ صلح رضا پیشرو لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن آهنگ صلح از  پیشرو
♬♪♪♫♪♬
یه داستانِ دیگه
میشه اینو قطعش کنی؟
♬♪♪♫♪♬
فرشته ها میخواستن بیان
چون توو خاکم شده راهزن زیاد
میگن بدبختیا باز باید بیاد
ولی به این حرفا گوش نده پادزهر بیار
فاز منفیا برا خودِ خودتون
حوض شده پُر خون پُز شده پُر پول
مشته رو خودشون
چگوارا مُرده
راستش فکر می‌کنم زندگی شبیه به همین غذاست؛ همین بشقابِ پر از استامبولی. هر کسی که من را بشناسد می‌داند که در اینجا (وبلاگم را می‌گویم) علاقۀ زیادی به ربط‌دادنِ چیزهای خیلی بی‌ربط به زندگی دارم. دست‌هایم را شسته‌ام. بشقابِ استامبولی را می‌گذارم جلویم. شروع می‌کنم به فشردنِ برنج زیرِ انگشتانم؛ بعد با لب‌ها، لقمۀ کوچکِ برنج را از سرِ انگشتانم می‌گیرم. همینطور ادامه می‌دهم تا برنجِ دایره‌ای‌شکلی که تمامِ بشقاب را پوشانده بود تبدیل شود
امروز ۲۲ سالَم شد. احتمالاً سال بعد، ۲۴ آبان، ۲۳ سالَم می‌شود. همین یک سالِ پیش اینجا نوشتم که من عددِ ۲۱ را باور نمی‌کنم، و حالا دارم با این اعدادِ نامأنوس سروکله می‌زنم. ولی گذشته از این حرف‌ها، من اگر بخواهم از مهم‌ترین سالِ عمرم نام ببرم، آن همین ۲۱ سالگی‌ام خواهد بود. در این سال روزهای شگفت‌انگیزی را تجربه کردم که می‌شد با عنوانِ «بهترین روزِ عمرم» از دیگر روزهایم جدایشان کرد. خاطراتِ به‌یادماندنی و شیرینی که ارمغانِ این سال بود؛
صفر
بلایای طبیعی نه مختص زمان خاصی هستند و نه فقط در مکان‌های مشخصی اتفاق می‌افتند، بلکه میلیاردها سال است که سرتاسر زمین جولان می‌دهند. پس سیلابی شدن رودخانه‌ها، به احتمال زیاد، تنها ناشی از اشتباهات آسمانی و دست‌درازی یکی از فرشتگان به تنظیمات آب و هوا، آن هم بدون اجازه خداست.
اما باید توجه کنیم که سیل تنها تا زمانی یک بلای طبیعی است که آب به شهر، محل آسایش و زندگی مردم، صدمات جدی وارد نکند و با خودش جان و مال آن‌ها را نبَرد. از زمانی که
شعر در مورد تپش قلب
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد تپش قلب برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
تو را با تپش‌های قلبم سرودم
به این واژه‌ها احتیاجی ندیدم
شعر در مورد تپش قلب
تپش قلب من این را به پزشکان فهماند
علت بستری ام هست همین کمرویی
شعر در مورد ضربان قلب
کودکی و تپش قلب زندگی نو
نوجوانی تپش قلب استرس روزمرهای نو
شعر درباره ضربان قلب
چه شود این قلب به تپش بیفتد
تپش
شنیدن (بدون این خوانده نشود.)
 
امروز، یک‌ساعتی که در کتابخانه دانشگاه منتظرت بودم تا برسی و بعد از یک هفته، چنددقیقه‌ای گرچه زیرِ آوار درس و کار، کنار هم باشیم، سعی کردم برایت بنویسم. هزاران جمله مبهم و هزارهزار کلمه مغزم را تکه‌تکه کرده بودند، و بین من و واقعیت هاله‌ای نازک اما مبرهن ساخته بودند و تا نمی‌نوشتم واقعیت به حالتِ عادی بازنمی‌گشت، نتوانستم بنویسم. دستم به کیبرد لپ‌تاپ عادت کرده بود. دو صفحه برایت پر کردم اما انگار یک کلمه ه
یک جشن زیبا از جوانی و حس زنانگی
"وقتی جوان بودم و سینما می خواندم، با جمله ای مواجه شدم که در قلبم حکاکی اش کردم، {شخصی ترین کارها خلاق ترین است} این نقل قول از مارتین اسکورسیزی بزرگ ما است." - بونگ جون هو ، اسکار ۲۰۲۰
این دقیقاً همان نوع سینمایی است که من دوست دارم. این همان چیزی است که زنان کوچک گرتا گرویگ را بسیار عالی می کند. با وجود اقتباس از رمان کلاسیک لوئیزا می آلکات با همین نام ، زنان کوچک یک قطعه سینمایی بسیار شخصی است ، اما با این وجود م
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود) 
 
 
صفحه 277 پاراگراف اول 
یکروز معمولی، کم‌رنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود  ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه  و دستانِ روزگ
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود) 
 
 
صفحه 277 پاراگراف اول 
یکروز معمولی، کم‌رنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود  ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه  و دستانِ روزگ
مطالبِ زیر در واقع دو مطلب جداگانه اند. یکی در نشریه ی 35 میلی متری، مجله کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز، سال سوم، شماره ی پنجم، زمستان 96 و بهار 97، منتشر گردیده است. دیگری به قصدِ انتشار در نشریه ی کانون ادبی دانشگاه شیراز نوشه شده است. 

 آن که می پذیرد، نقاد است، و آن که نمی پذیرد محق است. و من در این میان گفته و رفته.
محمدرضا اصلانی
 
  خواندنِ دگرخوانیِ سینمای مستند پس از هم نشینی و رویارویی با مولف طی سه روز و خاصه در دو جلسه ی 4 ساعته، آشنایی
  
  توجه ؛  این متن  بدلیل تحت مالکیت بودن. و حق کپی  رایت  توسط  ناشر  ،  بصورت. جملات. رندوم Ran
یکرRandom  و تصادفی     از نرم افزار رایتین دمو   تهیه شده و نظم و نظام کلی و مفهومی و دستوری ان  مطابق نسخه ی اصل نمیباسد ،  این تنها راه به اشتراک گذاردن آثار برتری ست که ناشرین ان در ایران  حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد  بودن  و پ   پایبندی  به  قوانین    بریتانیا    موظف به رعایتش میباشیم. 
 
  رمان جدید کلیک کنید★                   رمان ۲وارد شوید٭  
 
 
  
ست که ناشرین ان در ایران  حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد  بودن  و پ   پایبندی  به  قوانین    بریتانیا    موظف به رعایتش میباشیم. 
 
یکروز  معمولی   معمولی، کم‌رنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود  ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه  و دستانِ روزگار سنگ‌ گردیده‌بود  
 
پسرک پر از حرف ه
  .      
 
  توجه ؛  این متن  بدلیل تحت مالکیت بودن. و حق کپی  رایت  توسط  ناشر  ،  بصورت. جملات. رندوم Ran
یکرRandom  و تصادفی     از نرم افزار رایتین دمو   تهیه شده و نظم و نظام کلی و مفهومی و دستوری ان  مطابق نسخه ی اصل نمیباسد ،  این تنها راه به اشتراک گذاردن آثار برتری ست که ناشرین ان در ایران  حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد  بودن  و پ   پایبندی  به  قوانین    بریتانیا    موظف به رعایتش میب
افق های جدید
   اصولاً بحث در زمینه های فلسفی به دلیل سرشتی که دارند بحث منجز شده ای نیست و لزوماً به نتایجی مورد قبول همه مکاتب فکری منتهی نمیشود.  این برخلاف علم و نتایج علمی است که دستاوردهای آن غیر قابل انکار بوده چه اینکه مردم با انواع عقاید از ره آورد های آن مستقیم یا غیر مستقیم مستفیض میشوند.  یا مثلاً اگر هندسه اقلیدسی را در زمینه ریاضی در نظر آوریم، قضایای آن برای همگان به یکسان قابل قبول و لازم الاتباع میباشد.  اخیراً دوستی گلایه دا
پرچم امپراتوری تیموری مطابق اطلس کاتالان
امپراتوری تیموری یا امپراتوری گورکانی (۷۵۰ – ۸۸۶ خورشیدی /۱۳۷۰–۱۵۰۶ م) دودمانی ترک‌تبار با فرهنگی ایرانی بود. بنیان‌گذار این دودمان امیر تیمور بود که ادعا می‌کرد نسبش به چنگیز خان می‌رسد و در قبیلهٔ برلاس که کنفدراسیونی از مغولان کوچ‌رو بود به دنیا آمد.
تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین ماوراءالنهر را به اهمیتی رساند که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیده‌بود. او مرزهای خود را

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

????????????????-????????????????????????????????